رمان "سنگ اقبال"، نوشته مجید قیصری، داستان معلمی است که از شکستی عشقی به روستایی دورافتاده به نام «چهاردیوار» گریخته. غافل از اینکه آنجا قرار است در نقش یک قربانی قرار بگیرد.

در روستا سنتی قدیمی برای مقابله با خشکسالی برقرار است. به قید قرعه فردی را انتخاب میکنند تا در فرصتی سه روزه باران بیاورد وگرنه سرنوشتش مرگ و انداختن در دره تنگآب است. معلم ناخواسته وارد بازی و سنت اهالی روستا میشود. گرداننده اصلی کدخدا و فردی به نام آقابزرگ است که پردهنشینی به او حالتی رازآلود داده.
فصل بندی رمان بر اساس این باور قدما که جهان بر پایه چهار عنصر ساخته شده است تشکیل شده: فصل اول خاک، فصل دوم باد، فصل سوم آتش و فصل روز پنجاه هزار سال (که گویی اشاره به تعبیر قرآنی از قیامت دارد) آب نام دارد. این نوع فصلبندی علاوه بر ایجاد ساختاری روایی، جهانبینی اسطورهای کهن را نیز تداعی میکند. هر عنصر میتواند نمادی از مراحل مختلف بحران، تحول و امید باشد. با این خوانش، فصل "روز پنجاه هزار سال" با اشاره به مفهوم قرآنی قیامت، مرحله رستاخیز دوباره است.
اشاره به داستان سیاوش و عبور او از آتش در رمان، پیوندی میان تجربه معلم (قرار گرفتن در موقعیت قربانی) و الگوهای اسطورهای بیگناهی و رهایی ایجاد میکند که نویسنده با هوشمندی این ارجاع اسطورهای را در فصل آتش آورده.
در آخرین صحنه از فصل آتش، مخاطب پا در آبی روشن میگذارد و در آن غرقه میشود. هدف او یافتن کاسه گلی و دلداری دادن به دخترکی است که نگران جان مادرش است. صحنهای نمادین برای معلمی که خود را در خودکشی معشوقه دوران نوجوانیاش گناهکار میداند و غوطه خوردن در آن آب پاکیزه گویی پاک شدن از تمام گناهانش است و به پاداش آن برف و بارشی که بلافاصله بعد از آن میآید.
و در نهایت رمان "سنگ اقبال" داستانی دربارهی تقابل سنت و تغییر، ترس و امید، و فرد در برابر جمع است. نویسنده با بهرهگیری از کهنالگوی قربانی، شخصیتهای نمادین و ساختاری اسطورهای، از رهگذر قصه یک روستای بحرانزده، کشمکشهای بنیادین انسان در مواجهه با نیروهای ناشناخته و باورهای ریشهدار را برای مخاطب امروزی تعریف میکند.
رمان سنگ اقبال در سال 402 در نشر چشمه منتشر شده و در سال 403 برنده جایزه ادبی جلال آل احمد در بخش رمان و داستان بلند شد.