داستان مهاجرت، داستانی است که مساله و موقعیت محوری داستان متاثر از مهاجرت باشد نه اینکه صرفا یک مهاجر آن را نوشته باشد. بنابراین اگر داستاننویسی افغانستانی در ایران یا غرب داستانی بنویسد که ماجرا و مساله آن به تمامی در افغانستان بگذرد آن داستان مهاجرت نیست. حتی اگر خودش بیست سال است که در افغانستان نباشد.

به نظر میرسد «داستان مهاجرت افغانستانی» در ایران، آنطور که باید، شکل نگرفته است. اگرچه این ادعا نیازمند پژوهشهای دقیقتر و ارجاعات مستند به آثار موجود است، اما بنابر مشاهدات و تجربه شخصی خودم، میتوانم چهار دلیل اصلی را برای این موضوع مطرح کنم:
• جابهجایی درونتمدنی: مهاجرت یک داستاننویس افغانستانی به ایران را نمیتوان مهاجرت به معنای واقعی کلمه دانست، ما با یک جابهجایی درونتمدنی مواجه هستیم. این تجربه با مهاجرت به غرب، که در آن فرد با فرهنگ، زبان و محیطی کاملاً بیگانه روبرو میشود، متفاوت است. در ایران، اشتراکات فرهنگی و زبانی، باعث میشود حس غربت و بیگانگی لازم برای خلق یک ادبیات مهاجرت خاص، آنطور که باید، شکل نگیرد.
• نبود ثبات روانی: خلق داستان نیازمند ثبات و آرامش روانی است. مهاجران افغانستانی در ایران، اغلب به صورت موقت در این کشور زندگی کردهاند و همواره در فکر بازگشت به افغانستان یا مهاجرت به غرب بودهاند. این بیثباتی و تزلزل روانی، فرصت تأمل و درنگی را که برای خلق یک اثر عمیق ضروری است، از آنها سلب کرده است.
• نشناختن ظرفیتهای داستان: متأسفانه، بسیاری از داستاننویسان افغانستانی ظرفیتهای بنیادین داستان را به درستی نشناختهاند. آنها اغلب داستان را با سایر قالبهای هنری مانند شعر یا حتی رسانههای ژورنالیستی خلط کردهاند. به دلیل قدرت شعر در افغانستان، بسیاری از نویسندگان تلاش کردهاند احساسات و عواطف شعری را در داستان پیاده کنند. همچنین، برخی داستان را به ابزاری برای انتقال خبر یا گزارشهای ژورنالیستی تبدیل کردهاند، در حالی که از ظرفیتهای عمیقتر و مستند داستان غافل بودهاند.
• تمرکز رسانهها و محافل ادبی به حوادث داخل افغانستان: محافل و رسانههای ادبی بیشتر به داستانهایی توجه نشان دادهاند که در مورد اتفاقات داخل افغانستان نوشته شدهاند. این توجه، به صورت ناخودآگاه باعث شده است که نویسندگان مهاجر نیز برای دیده شدن، به جای روایت تجربه زیسته خود از مهاجرت، به سراغ داستانهای بومی افغانستان بروند. این روند حتی در میان نویسندگان نسل دوم و سوم که تجربه زیستن در افغانستان را ندارند نیز مشاهده میشود، که به عدم شکلگیری یک ادبیات مستقل و واقعی از مهاجرت دامن زده است.