چرا نوشتن از فاجعه سخت است؟ زمانی که به ما خوش گذشته، خیلی راحتتر و سادهتر مینویسیم جای شما خالی! این شد و خندیدیم و یک روز باصفا و مثل اینها.
ولی اگر روزی سیلی خورده باشید یا تفی به صورت شما شده باشد، هر کلمهای توانایی بار حمل آن معنا را ندارد. مینویسید و پاک میکنید. مینویسید و پاک میکنید. گاهی کلماتی نخراشیده و زمخت مثل دشنامهای جنسی بخشی از ناملایمت را به دوش میکشد. اگر شاعر باشید احتمالا شعری زاییده میشود و اگر نه دست به دامن شعری جانسوز میشوید که سنگ را میترقاند. و خیلی وقتها قبل از تبدیل شدن به متن به انرژیهای دیگری مثل فریاد، اشک، گلایه و خودخوری یا همچون یوآن پوتاپوف، درشکهچی داستان اندوه چخوف به درد دل با موتروان و غریبهای رهگذر و .. تبدیل میشود.
بیشتر بخوانید:
ماجرای شکریه تبسم، دخترکی که سر بریده شد
کشتار عزاداران امام حسین در کابل در روز عاشورا
کشتار فعالان و معترضان مدنی در دوم مرداد، دهمزنگ کابل
نوشتن از فاجعه، اسیر کردن و در بند کشیدن آن رویداد است. تشخص دادن و ای چه بسا منجمد کردن آن با مختصاتی مشخص و قابل محاسبه است. ولی در واقع، فاجعه چون گردبادی سیاه یا آتشی افتاده در خرمن، دامنه و شرارههای غیر قابل پیشبینی دارد. ذهنی قدرتمند و مسلط با متانتی محاسبهگر باید در کار باشد تا هر واژه در جای خودش بکارد. فضا را بسازد. لحن ایجاد کند. ریتم متناسب را پای کار بیاورد و در عین حال از سطح خبری بودن صرف عبور کند و برای دعوت به اندیشه، لاجرم اندیشهای هم پشت آن باشد. اما خاصیت فاجعه بر هم زدن ذهنهای محاسبهگر است. فاجعه با اندیشه در تنازع است و فرصتی به آن نمیدهد.
شاید به همین خاطر است که میل به خواندن ناکامیها در ما بیشتر شعلهور است. نه که ما، گویا از ابتدای خلقت چنین بوده. از اسطوره باشکوه طوفان نوح و آن همه عظمتِ کشتی زخم فرزند ناخلفش بیشتر در چشم است. از قصه اقوام گذشته در متون کهن و عهد عتیق و جدید و قرآن، روایت تباهی و بر فنا رفتنشان در خاطرمان است. از میان حماسههای شاهنامه مرگ سیاوش و قتل فجیع سهراب بیشتر نقل مجلس است. از میان روایتهای بیهقی، بر دار رفتن حسنک را تحسین میکنیم و از منظومههای عاشقانه لیلی و مجنون را که از همه تلختر و ناکامی در آن بیشتر. گویا حالا که واژگان ضعیفتر از آن است که این حجم از تلخی و ناکامیهای عمیق را با خودش حمل کند، هر قصه تلخ باید جور دیگر تلخیها را هم بکشد. قصههای تلخ بار بار خوانده میشوند. مکرر در مکرر نقل میشوند صیقل میخورند و آینه میشوند تا بنیآدم خودش را بهتر در آن ببیند.
نویسندگان ما برای نوشتن فاجعه نیاز به خلوت دارند. نیاز به فاصله گرفتن از فاجعه دارند تا زمان را کش بدهند و اندیشهشان به دور از احساسات سطحی تنفسی کند. رسالتی که بعد از گذشت سالها قطعا اهمیت تاریخساز خودش را به نسلهای آینده نشان خواهد داد.