این بخشِ کتاب پنجم از تاملات مارکوس اورلیوس را اینجا مینویسم که مدام به چشمم بخورد و از یادم نرود؛ تا در دوستی حسابکشی نکنم (اینکه چرا آدمیام که معمولا این کار را میکنم بماند):
بعضی از مردم وقتی به کسی خدمتی میکنند، بلافاصله توقع دارند که آن شخص خدمت آنها را جبران کند. بعضی دیگر، گرچه تا این حد پیش نمیروند، در خفا آن شخص را رهین منت خود میدانند و همواره احسان خود را به یاد دارند. ولی انسانی هم وجود دارد که به هیچوجه احسان خود را احساس نمیکند، مثل تاکی که میوهی مخصوص خود، یعنی خوشهی انگور، را به بار میآورد بی آنکه در برابر احسان خویش توقعی داشته باشد. مثل اسبی که به فرمان صاحبش در مسابقه دویده، مثل سگی شکاری که شکارش را تعقیب کرده، یا مثل زنبور عسلی که عسل گذاشته است. مثل آنها، این شخص هم کار خوبش را جار نمیزند، بلکه بلافاصله به سراغ کار خوب دیگری میرود، همچون تاک که به محض فرا رسیدن تابستان باز هم انگورهای دیگری به بار میآورد.
از کتاب تاملات نشر ققنوس. ترجمهی آقای عرفان ثابتی