نکته همین است؛ «زخم». هنر باید زخم بزند و حد و مرزِ واقعیتِ درونیِ خواستنی شدهی ما را به چالش کشد. ما خیلی زود تعلق پیدا کرده، عادت میکنیم، و اینگونه بخشی از واقعیت بُرون را به نفع واقعیت درونیِ آشنای خویش نادیده میگیریم. چالشی که هنر باعث میشود میتواند حد و مرز واقعیت درونیِ خواستنی شدهی ما را جا به جا کرده، به آن وسعت ببخشد، چرا که آن از غفلت، کوتهنظری و ضعف ما خواستنی شده است؛ چالشی تکاندهنده و شورانگیز که قوت قلب و آرامش میبخشد. و همچنین، این چالش ما را یاری میکند که نقطهنظرِ دیگران را کمی بیشتر درک کُنیم. همانطور که میبینید این چالش، به وضوح در کُنشگریِ دینی و سیاسی کمککننده است. چراکه نه تنها ما را در ادراکِ نقطهنظرِ دیگران یاری میکند، بلکه فهم و قدرتی را در اختیارمان میگذارد تا بر حق پافشاری کُنیم.