
دیگر تهاجمِ دشمن به واقعیت پیوسته بود و ساختنِ این فیلمنامۀ کوتاه بیمعنی بود؛ با وجود گرفتنِ مجوز، همراه کردنِ دو برادرِ عزیزم ابوفاضل امیر و محمد صالح آهنگر برای نقشآفرینی در فیلم، راضی کردنِ مدیرِ یک درمانگاه برای کاشتن دوربین بر روی پشتبام و… باید «بایگانی» میشد. پیش از آن اما، این تهاجم بعید مینمود و برای نگارنده نفرتانگیز بود که کسانی، به فکر فدا کردنِ امنیتِ خود نیستند؛ انگار نه انگار که مردم غزه یک سال و اَندی است دارند تکهتکه میشوند، اینان همچنان زندگیشان را میکنند. خواستم پلیدیِ زندگی در چنین امنیتی را به رویشان بیاورم و دعوتشان کنم به شرافت داشتن، به انسان بودن. و خواستم به روی خودمان بیاورم (خودِ ما، ما «انقلابیها») که اگر پستیِ این جماعت را بهانه میکنیم برای بیتفاوتی، زندگیمان را میکنیم و مانند آن کسی که هنگامِ جان دادن دست و پا میزند دست و پا نمیزنیم و برای فدا کردنِ امنیتمان کاری نمیکنیم، عملاً با این جماعت چه تفاوتی داریم؟
«و در راه خدا چنان که حق جهاد [در راه] اوست جهاد کنید، اوست که شما را [براى خود] برگزیده و در دین بر شما سختى قرار نداده است. آیین پدرتان ابراهیم [نیز چنین بوده است] او بود که قبلًا شما را مسلمان نامید، و در این [قرآن نیز همین مطلب آمده است] تا این پیامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید. پس نماز را برپا دارید و زکات بدهید و به پناه خدا روید. او مولاى شماست؛ چه نیکو مولایى و چه نیکو یاورى.» (قرآن کریم، آیه آخر سوره حج ، ترجمۀ فولادوند)
