۱.
آیا
مردمان عهد باستان از چرایی آنچه می پرستیدند بیخبر بودند؟
و یا به اعتبار اینکه مشرک بوده اند ما حق داریم یکسره همه شان را بکوبیم و به ورطه فراموشی بسپاریم . مگر آنها اجداد خود ما نبودند که در روی همین زمین آسمان و ستاره گان و خورشید و ماه را خدا می دانستند و می پرستیدند؟
سالشان با خرمن کوبی پایان می یافت و سال بعدی با خورشید اول پاییز آغاز می شد ، از آن عالیجناب طلا پوش می خواستند که زمین و محصولاتشان را با نور گرم خویش برکت بخشد.
زمین گرد بود و لاجرم می چرخید پس
روزگار دیگر شد و انسان به مرور با کمک راهنمایان بزرگوار از خودش پرسید کرات خاکی و سنگی اخر چگونه می توانند تقدیر او را رقم بزنند ؟ و برای او روزی را سعد کنند یا اوقاتی را نحس و تلخ ؟
و وقتی پس از قرن ها آخرین فرستاده برای راهنمایی اش آمد آموخت که می تواند به این چراغ های ریز بالاسرش به چشم آیت و نشانه بنگرد و تاکنون اشتباه می کرده که انها را فاعل مایشا می دانسته ، آنها را دستی دیگر می چرخاند و خورشید و ماه و صورتک های فلکی نشانه هایی اند از در کار بودن دستهایی که دیده نمی شوند اما از دستان کوچک و خالی او بسی قوی ترند.
۲.
ولی
خورشید پرستان عهد قدیم ، مهر یاران و یا همان پیروان میتراییسم از کجا پی برده بودند که دارند بزرگترین خدای دیده شدنی جهان چشمی را می پرستند ؟
یا شاید هم نمی دانستند که خورشید به تنهایی بیش از نود درصد جرم منظومه شمسی را تشکیل داده است .
به هر روی این نکته قابل کتمان نیست که
انسان همواره نور خورشید را نمادی از روشنگری و آگاهی می دانسته است .
۳.
و در
کتابِ خورشید ، شهیدان همان فوتون های نورند ، متصل به منبع نور . نشانه هایی برای آنانکه در پی نشانه افرینند .
این جنبشِ بازتابی از کی آغاز شد ؟
با کدام بیرق ؟
با کدامین رمز ؟
و این ایام مصادف با کدام واقعه سماواتی است ؟
بنا به داده های علم آسترولوژی ،خورشید هر سال در اواخر شهریور و آغاز مهر ، میهمان صورت فلکی دوشیزه یا سنبله می شود ،
به ارتباط این کلمات دقت فرمایید:
دوشیزه ، مهسا ، زنان ، مادران ، زنده گی ، آزاده گان
آیا خدای آگاهی و آزادی تصمیم گرفته نور دانایی را به تاریکخانه حیات جنس همیشه دوم بتاباند ؟ زنان و دوشیزه گانی که همواره در طول تاریخ در اولِ صف سنگسار شدن و زنده به گوری بوده اند؟
می گویند این جنبش سر ندارد بی سر است ،
می گویم اولا این یک جنبش نیست ، یک تکینگی است ، یک پادجنبش رفلکسی است، (شاید در مقاله بعدی اینرا توضیح دهم )
در ثانی این حرکت واکنشی ، این انقلاب بازتابی ، هم سر دارد هم سرسراهای فراوان و هم مدیر و سردبیر
مگر می شود جمعیتی این قدر زیاد ، این همه عاشق ، اینگونه رنجیده خاطر ، بی رهبر و فرمانده این راه دراز را آمده باشد و پایش در عشق فرو نمانده باشد ؟
این کاروان سرها در سرسرای دوست منزل دارد . سرسرایی که هیچ فرو نمی ریزد ، مگر می شود کاروان سرها این همه سال این همه راه را آمده باشد ، از دروازه های ساعات شامیان گذشته باشد ، نپوسیده باشد، فرو نریخته باشد ؟ و همچنان زنده و جوان به عصر ما رسیده باشد . آری می شود.
چرا یاد بایزید بسطامی افتاد قلمم؟
"به صحرا شدم
عشق باریده بود
و پای چنان که در برف فرو شود
در عشق می شد "
این انقلاب عکس العملی ، مانند هر قیام اجتماعی واکنشی ِ دیگری که دراز عمر است و دیرپای بی شک سری دارد و پایی
پاهایی در خاک
سری در افلاک و سرسراهایی در تمام زمین و اسمان .
می گویی این جنبش سر ندارد
می گویم ای آنکه حجم عظیم رنج بشری را تنها خطی باریک می بینی
ای اسیر حجم عظیم ستمکاری های خویش
این پاد جنبش
این واکنش خشمگینانه
این انباشته گی اشک های بی لبخند را سری است
که در آسمان است
نه خورشید است
نه نجوم آسمان
آن سر
همویی است که آزادانه ، آدم و حوای آزاد را برای زیستنی آزاد در سرسراهای بی دیو و دد ، آفرید .
اویی که
"لیس ظلّام للعبید"
یادِ اسدی طوسی ،پیشکسوت فردوسی به خیر که سرود :
که سالار این بی کرانه لشکرِ اوست
بر این شهسواران خاور ، سرِ اوست.
مجمع ستارگان آسمانی معروف به دوشیزه یا همان صورت فلکی سنبله یا خوشه که در زبان لاتین Virgo گویندش از شناخته شده ترین صوَر فلکی است که خورشید ، سالار راه شیری، در حرکت همیشگی سالیانه خود بیشترین حضور را در این بخش از آسمان دارد.
نام این پیکره ی آسمانی را ابوریحان بیرونی سنبله یا عذرا هم نوشته است که بی ارتباط نیست با اسم خانوادگی مادر حضرت عیسی ، مریم عذرا
در بندهشن زردشتیان ، نام این صورت فلکی هوشگ (Hōšag) ثبت شده است که به نظر می رسد در تطورات زبان فارسی در طی قرون بعدی، به تدریج تبدیل به خوشه شده باشد و چه بسا واژه هوش هم از ان کلمه گرفته شده باشد ، هوش و نه وحوش.
در منابع نجومی چون صورالکواکب این صورت فلکی به سیمای دوشیزهایی با خوشهایی گندم یا شاخه گلی در دست تصویر شدهاست.
در آثار یونانی این دوشیزه ، هم با خوشه گندم هم با شاخه زیتونی در دست نقاشی شده است.
تنها چهره مونّث در منطقه البروج در روزگاران دور حتی به عنوان خدابانوی باروری های مقدس ، برکت دهنده کشتزارها و دشت ها پرستش می شده است.
پرنورترین ستاره این صورت فلکی یعنی ستاره آلفا در عربی "سمّاک اعزل" و در فارسی " بی ژوبین" نامیده می شود کنایه از ماهیگیری که برای صید نهنگ های دریای شمال ، نیزه ایی نداشت. این واژه را به خاطر بسپارید .
۴.
خورشید
آگاهی بخش هر سال اواخر شهریور و اوایل مهرماه برای زمانی طولانی میهمان صورت فلکی دوشیزه است که ستاره های فراوان دارد گاهی پیش می آید که ماه میان زمین و روشن ترین ستاره ی منطومه ی دوشیزه یعنی سماک اعزل یا بی ژوبین قرار می گیرد که از دید ناظر زمینی شبیه این است که ماه به ستاره پر نور سمّاک اعزل پناهنده شده باشد. به او که تنها نور دارد ، بی سلاحی در دست .
حالا در روی زمین و در ایران زمین ، درست در همان روزهایی که خورشید به میهمانی صورت فلکی دوشیزه می رود ، دوشیزه ایی به اسم
"مهسا امینی " در روز تولدش کشته می شود و چند روز بعد به دنبال تجمعی اعتراضی ، "مهران سماک" ، جوان غیر مسلح انزلی چی ، به شهادت می رسد .
مولانا جلال الدین بلخی ، هشت قرن پیش ، ارتباط ماه و سماک را به زیبایی چنین بیان گرده است :
در شب مهتاب ، مه را بر سمّاک
از سگان و عوعو ی ایشان چه باک
و اگر بخواهیم این شعر را با این روزگار تطبیق بدهیم یعنی
یعنی ای مه سای شهید از چه می هراسی ؟
عوعوی سگان پاسبانان تاریکی ، آنان که منکر گردادننده جهانند را
راهی به اوج بلندت نیست .
ای در جوار نورِ مهران سماک.
همزمان در سیستان و بلوچستان جوان بی ژوبین دیگری به اسم "خدانور" به شهادت می رسد ، شاهدی دیگر بر نور آگاهی و دانایی خداوند .
و در گوشه ی دیگری از این سرزمین ، ایذه ،
" کیان پیر فلک" کشته می شود ، همو که شادان از آنچه ساخته بود سخنش را به نام خدای رنگین کمان می آغازد ، یعنی نه خدای یکی دو سه رنگ ، بلکه خدای همه رنگ ها ، خدای همه نورها ، عقیده ها ، راه ها ،
شاید کشته شدنش یعنی
کیان ما کشته شد ، ای پیرِ فلک ، کاری نمی کنید ؟
۵.
و به قول
سی و هشتمین ایه ی سوره یاسین :
" وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ۚ ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ"
و خورشید رونده ایی ایستاده بر جای ، از برنامه ریزی قدرتمندی دانا
و آیه چهلم
" لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ "
نه خورشيد را آن سرست كه ماه را دریابد و نه شب از روز راه رباید
همگی در چرخِ گردانی شناورند.
۶.
و راستی
چه سری بلندتر و و چه دستی قدرت مند تر از دستان حقّ تعالی؟
کدام ناخدا و فرمانده ایی قوی تر از دستان خداوند بزرگ هست که بتواند چنین دقیق و ظریف ستاره گان را در آسمان بچیند و شهیدان را در زمین اینقدر دقیق و با رعایت جزییات ؟
اگر در این ایام هر دخترخانم دیگری و هر جوان دیگری با هر اسم دیگری به جای مهسا و مهران و خدانور و کیان هدف قرار می گرفت و کشته می شد آیا چنین استدلالاتی می توانست شکل بگیرد؟
از کنار اسم و رسم و خون شهیدان بی تفاوت رد نشوید ، درنگی بکنید ، دوباره بنگرید ، حتمن بسیار نکات خواهید یافت که من ندیدم ، ندانستم یا ننوشتمشان .
۷.
پس
چگونه است با وجود اینچنین نشانه های پرمعنا و دقیقی ، عده ایی معدود و اسلحه به دست ، زور پرست و مغرور و کینه دار ، هنوز با حضور خدای آزادی و آبادی ، لجوجانه مخالفت می کنند و روی جوانان هموطن خود به جرم آزادی و آبادی خواهی اسلحه می کشند؟
آیا خیال کرده اند که می توانند دست خدا را نادیده گیرند محدود کنند یا قطع ؟
اکنون که دست خداوند قدیر العلیم به یاری مردم ستمدیده ایران آمده است . به جای اینکه مستبدانه و خیره سرانه به جهل مرکب خود ادامه داده و با ایرانیان به زبان زور و ستم سخن گویید بیایید
متبرک شماریم حضور و بروزِ اراده ی خداوند متعالمان را و از او حیا کنیم و طرف درست بایستیم و به او بگوییم
تنها تو را می پرستیم و دروغ نمی گوییم و چشم انتظار یاری تو هستیم و این دروغ نیست . اصلن دروغ نیست .
" ایاک نعبد و ایاک نستعین "
و اصلا آیا این دنیای گذران آنقدر ارزش دارد که به خاطرش لبخند زنان چشم در چشم هموطنت ، او را کور کنی و زخمی ؟
این ستم ها که مردمان از تو می گویند تو را به مقصدی جز فلاکت نخواهد رساند ، راه افلاک از دیگر سوست .
بر خون مظلوم مگر می توان خانه بنا کرد ؟
چه برسد که بخواهی بهشت آینده ات را بر آن بسازی.
شاید هم با خود فکر کرده ایی که چون این قیام سر ندارد پس مجازی به در حبس کردنشان ، حق داری در کشتنشان.
ولی نوشتم برایت تا شاید بفهمی کشته شده گان امسال از چه جنسی بوده اند .
اسمهاشان را اگر نیک بنگری می بینی که هیچکدام اتفاقی نبوده اند ، هر کدام به دعوتی برای حضور در این بزم آسمانی و زمینی برگزیده شده اند .
اندکی تامل کافیست تا حقیقت بر انسانِ روشنی خواه روشن شود.
آنچه این روزها در جامعه ایران روی می دهد یک نبرد نیست ، دعوای جاحین و رسانه ها نیست ، جنگ روایت ها و زرگری هم نیست ، کلاس درسی است که مثل هر کلاس درس دیگری به زودی به " ساعت کارنامه "منتهی
خواهد شد در پس این امتحانِ از پسِ امتحان .
خوشا خوشا درس خوانان ، عبرت گیران روشن روانان
نه تاریک دلان و خواری پرستان.
قصّه نبود و پایانش نبود ...
پاییز ۱۴۰۱
محمدرضاپریشی
پی نوشت :
کشته گان امسال
عاشق ترین ِ زنده گان
به صحرا شدند
عشق باریده بود
و پای برگشتن نبود
و زمین از خونِ برگزیده گان تر بود
و
دروازه ساعات میزبان دائمی سرنیزه ها بود
و هر چه به دمِ بر آمدن بانگ واپسین نزدیکتر می شدیم انگار
آغوش خدای مهربانِ رهایی گشوده تر می شد.