Black Mirrorسریال
/ فصل ۵ / قسمت دوم ، شماره در کل مجموعه : ۲۱ ، اسمترین ها ، کارگردان : جیمز هوز ، نویسنده : چارلی بروک ، نمایش : 5 ژوئن 2019
فصل پنجم و در واقع آخر این مجموعه ، از سه فیلم مجزا از هم تشکیل شده است : فیلم اول "افعی ها ضربه می زنند " - (شاید طعنه ایی به فیلم ضربه ی افعی بروسلی) ، فیلم دوم
اسمیترین ها و فیلم آخر "ریچل ، جک و همینطور اشلی " از فصل پایانی سریال Black Mirror 2019 ، در حقیقت بیانیه و مانیفست تراژیکی است بر علیه استعمار ِ خود خواسته ی انسانها به دست شبکه های اجتماعی ، شبکه های تنها ساز ،
شبکه هایی که به فردیت و اومانیسم و فلسفه اگزیستانسیالیسم که روزگاری آنها را می شد فقط در کلاس های دانشگاه و کتابهای فلسفه ادبیات هنر یافت ، عینیّت بخشیده و به درون زندگی واقعی انسانها آورده اند. اگرچه برخی از جامعه شناسان این استعمار را حاصل جهل انسانها نسبت به ماهیت و هدف غایی این توسعه انفورماتیک و هوش مصنوعی می دانند ولی برخی دیگر معتقدند که این عصر یکی از معدود دورانهای زندگی بشر در این سیاره است که انسانها با بهره مندی از امکانی که این شبکه ها در اختیارشان نهاده اند ، در واقع همزمان با زندگی به نقد زندگی عملکرد و تمدن خود نیز می پردازند . تا همین دو سه دهه ی اخیر نقد فرا متنیِ اعمال اقوام و تمدنها شاید سالها و قرن ها بعد در دل کتاب های تاریخ ، انهم نه به صورت منصفانه و دقیق ، ممکن می شد اما امروزه این نقد در لحظه و on time روی می دهد ، و انسانها سوار بر اسب امواج ، به سرعت به نقد و بررسی رخدادها و عملکردها دست می یازند که گاهی این سرعت آنچنان است که دقت را به فنا می دهد و باعث شکل گیری بررسی های فیک می گردد .
نویسنده ی این مجموعه بلند تلوزیونی اما نگاهی بدبینانه به عملکرد شبکه های اجتماعی دارد و عیوب و نواقص آنرا بیشتر از منافع آن دانسته و سعی کرده که این معایب و مضرات را با بیانی هنری به تصویر در آورد . او معتقد است این شبکه های غیر واقعی ، مخلّ واقعیتند و به شکلی عریان و بی پرده باعث می شوند بازتاب و انعکاس واقعیت از خود واقعیت ، تلخ تر و تحملش رنج اورتر و سخت تر شود ، گاه این شبکه ها حقایق و وقایع را چنان وارونه جلوه می دهند که واقعیات جعلی بجایشان بنا و ارائه می شود به گونه ایی که حتی گاه باعث تشکیک در هدف غایی انسانها شده و حیاتی پرمخاطره برای مخاطبانشان رقم می زنند. مخاطب یا باید رنج مضاعف شده هستی را با پناه بردن به دنیای وهم و دارو و افیون تاب آورد یا آنقدر در این لابیرنت هزارپیچ بچرخد و بچرخد که عاقبت یا خسته و نومید جستجو را رها کند و یا مجنون شود و سر به بیابان بگذارد و یا حتی به حیات خود خاتمه دهد . این تاکید مایوسانه ، در ابتدای فیلم با با نمایش سکانسی که در یک جلسه ی " همگوییِ سوگ " می گذرد رخ می دهد ، در این سکانس شاهدیم که بازماندگان از سوگ و غم خود برای دیگران سخن می گویند و ما شخصیت اول فیلم را می بینیم که با اندوهی مشخصاً جانکاه دارد به سخنان ژولیت یکی از مادرانی که دخترش را تحت تاثیر شبکه ی مجازی ایسمترین ( اینستاگرام؟ ) از دست داده است گوش فرا می دهد . ایزوله شدن انسانها در استفاده های ناصحیح و غیر معقولانه از اینترنت و اعتیادی که دامن بسیاری از انسانها را گرفته و خود نمی دانند و موبایلها و کامپیوترها تاکنون دستمایه ی مقالات و مستند های زیادی بوده است اما فیلم های هنرمندانه و منصفانه ی سینمایی در این خصوص بسیار کمیاب و انگشت شمار بوده اند . البته سایر قسمت های این سریال هم به همین منوال در نقد تکنولوژی و اینترنت و آینده ی به فنا رفته ی انسانهاست ولی این قسمت از سریال مخصوصن با تاکید روی مبحث لایک گرفتن و محبوبیت مجازی حاصله از به اشتراک گذاری واقعی عکس ها و فیلم ها ، نوشته و ساخته شده است. این فیلم در واقع هشداری است از وضع امروز جوامع مختلف که به تدریج در حال مسخر شدن به دست شبکه های اجتماعی هستند.جوامعی که در آنها دیگر لازم نیست مردمان هم را ببینند تا از سلامت هم باخبر شوند ، دوست یعنی یک پروفایل ، واقعی یا دروغینش چه فرقی می کند ؟ و مقام و محبوبیت اجتماعی مساوی است با تعداد فالوورها .جای آغوش ها و بوسه ها را شکلک ها و ایموژی ها گرفته اند و جای زمزمه های عاشقانه (البته شما بخوانید عارفانه!) را وُیس های واتس اپی ،
در این قسمت، مردی اهل انگلیس که تنها عشق و دارایی انسانی زندگی اش را دریک تصادف رانندگی که در آن به شهادتِ شاهدان ، طرف مقابل مقصر بوده است ، از دست داده است در حالیکه خودش می داند یک لحظه به خاطر چک کردن اسمیترین ( شبکه اجتماعی) و احتمالا لایک جدیدی که به عکسش تعلق گرفته از جاده غافل شده و در همان یک آن ، عشقش را به کشتن داده است هر کس نداند خودش خبر دارد که مقصر اصلی کیست ، ولی مثل هر فاجعه دیگر ، مکانیسم روانی ِ فرافکنیِ درونی اش فعال می شود تا روی حقیقت را بپوشاند و دیگری را مقصر جلوه دهد . پس : مقصر " بیلی باور " مدیر آن شبکه اجتماعی است که طراحی شبکه را به صورتی انجام داده که باعث ترشح دوپامین در مغز شود و از این طریق با اعطای حس سرخوشی به افراد اعتیاد آور باشد ، پس برای اینکه بتواند اعتراضش را به گوش بیلی باوری که عارف مسلک است و در کوهستان های اطراف سیلیکون ولی آمریکا خلوت گزینی ها و چله نشینی های منظم و روزه های سکوت طولانی دارد ( خودتان در جهان خارج ، معادل یابی بفرمایید ) ،
شغل رانندگی تاکسی فرودگاه را برمی گزیند و تصمیم می گیرد یکی از کارمندان ان غول تکنولوژی را که به انگلستان سفر کرده گروگان بگیرد تا از این راه بتواند صدای اعتراضش را به گوش آن مدیر عامل عارف مسلک و از دنیابریده ! برساند ( کنایه از اینکه دسترسی به مدیر یک شرکت آمریکایی تا چه اندازه سخت و دور از دسترس است ) او مطمئن است که بالاخره روزی در مسیر نمایندگی آن شبکه در لندن تا فرودگاه و بالعکس لابد یکی از مدیران آمریکایی اش را خواهد دید و خواهد توانست نقشه اش را عملی کند ،
دوستان اهل مطالعه ایی که رمان" قول " شاهکار فردریش دورنمات را مطالعه نموده اند لابد یاد آن رمان شکوهمند افتادند.
در رمان قول هم کارآگاه که در پی قاتل سریالی دختر بچه هاست متوجه می شود که قاتل هر روز از شهر دیگری به آن شهر می اید و قتل هایش را انجام می دهد پس در تنها جاده ی ارتباطی این دو شهر اقدام به خرید پمپ بنزینی می کند ، از کارش استعفا می دهد و بقیه عمرش را به بنزین زدن به اتومبیل مردمان می گذراند با یقین به اینکه روزی بالاخره ماشین قاتل را که مشخصات دقیقی هم از آن در اختیار ندارد ، از مراجعه به پمپ بنزین او گریزی نخواهد داشت.
همه ی اینها فقط به خاطر قولی که به مادر رنجدیده ی یکی از مقتولان داده است.
تمام فیلم هم شرح همان یکی دو ساعتی است که این شخصیت عاصی ، برای به مجازات رساندن مدیر این شبکه از سر می گذراند ، او خود را برای گرفتن انتقام مادران رنجدیده ایی که فرزندان خویش را در گرداب این شبکه مجازی از دست داده اند مسئول می داند .
ولی او در روز موعود ، یکی از کاراموزان از همه جا بی خبر آن شرکت را سوار می کند که شبیه مدیر عامل ها کت و شلوار پوشیده ( بی توجه به این که نه همین لباس زیباست نشان مدیر بودن ! )
و تنها وقتی در میانه راه متوجه می شود که اشتباه کرده است که دیگر دیر شده و پلیس وارد صحنه شده است . ادامه فیلم شرح جانگدازی است از آنچه در واقع بر سر بشر امروزی می رود در دیالوگ های جاندار فیلم ، بیننده گاهی این را و گاهی آنرا مقصر می یابد و سر آخر باید با خود بسی کلنجار برود تا ببیند در این میانه حق را به که بدهد ، که را مقصر بداند و که را تبرئه نماید .
بهتر است خودتان به تماشای این قسمت از مجموعه آیینه ی تاریک بنشینید که هیچ شباهتی به سریال ندارد و از بسیاری جهات موّلفه های فیلهای سینمایی بزرگ و خوش ساخت را داراست و پیامها و کنایات و اشارات نهان و آشکار فیلم در جهان واقعی را خودتان کشف نمایید.
پی نوشت :
سایت فیلمو این بخش را در عنوان بندی ، قسمت اول از فصل پنجم ذکر و منتشر کرده است ،