tatso
tatso
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

دیوار پوچ گرا


دیوار حوصله‌اش سر رفته بود. از وقتی متولد شده بود همان جا ثابت ایستاده بود .

هیچ چیز جدیدی در عمرش ندیده بود، جز منظره اتاق پذیرایی.

دلش می‌خواست سفر کند و مکان‌ها ی جدید را ببیند

نمی‌توانست حرکت کند. یک روز که خیلی تلاش کرد و خیلی کلافه شد، چشمش به دیوار کناری‌اش افتاد . دید چقدر خرسند است . به منظره با تبسمی چشم دوخته.

از او پرسید:《 تو چرا این قدر خوشحالی ؟ 》

دیوار دوم گفت:《مگر بچه‌ها را نمی‌بینی ؟ 》دیوار اول ابرویش را بالا انداخت و گفت :(خب که چه؟ )

دیوار با صدایی سرشار از مهر گفت:(طی این سال‌ها خیلی بزرگ شده‌اند! با محافظت من و تو اینطور شده. این ثمره زندگی ماست!) دیوار دیوار اول آهی کشید و گفت:( خوش خیال! آنها با غذایی که پدر و مادرشان برایشان تهیه کردند بزرگ شدند. الکی دلت را خوش کرده‌ای. )

دیوارها تنها هستند. و حوصله‌شان سر میرود . نمی‌توانند کتاب بخوانند . یا بازی فکری بازی کنند . از ورزش هم محروم هستند . و اگر برایشان فیلم بگذارید هم درک مسائل آدم ها و فهمیدن فیلم برایشان سخت است .

سعی کنید با زبان خودشان با آنها صحبت کنید و از استمرار حضور و ایستادگی آنها قدردانی.

تا دچار افسردگی و پوچ گرایی نشوند .



اولین انشا ی نگارش امسال
دیوار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید