
هوا گرفته و تاریک
پتوی ابر روی آسمان
گوی طلا پشت کوه
خاموش میکند آلارم
کرکره ها پایین
شهر خواب
بوی خاک باران خورده
زمین فرش برگ
نارنجی و خیس
شهر ساکت
سرما مهربان
نور زرد کافه روی زمین پهن شده
بوی قهوه میپیچد
مبهوت میشود
دست هایش دور فنجان داغ حلقه میشوند.

وقتی هر روز صبح از جلوش رد میشی و سر زنگ دفاعی یادت میوفته یه ماهه پست نزاشتی .