ویرگول
ورودثبت نام
مُوْسیٰٓ
مُوْسیٰٓفقط کافیه عصایی که دستته بزنی زمین
مُوْسیٰٓ
مُوْسیٰٓ
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

روز ششم جنگ

صبح با موج یازدهم وعده صادق ۳ شروع شد

امروز برخلاف دیروز شجاع بودم، دیروز پریشان بودم اما بعد خودم را پیدا کردم! انگار نیرویی از درون بهم شجاعت میدهد.نیرویی مقدس که وقتی بعد از ظهر صدای پدافند ها بلند شد ، نه تنها نترسیدم بلکه با خونسردی به کارم ادامه دادم.

امروز برای کنکوری ها روز تعیین کننده ای بود ، قرار شد ۱۶ تیر تازه زمان برگزاری تعیین شود. فکرش را بکن ، اگر کسی زندگیش را با کنکور برنامه ریزی کرده باشد مجبور است یا دوباره برنامه بریزد یا ده روز (و چه بسا بیشتر) بیکار به دیوار نکاه کند..

بعد از ظهر یه جایی نزدیک هلال احمر موشک خورد.شب هم یه موج جدیدی از موشک ها روانه اینجا شد، محل زندگی ما ایرانی ها دوباره مورد تجاوز قرار گرفت، صدای پدافند ها با صدای خشمگین قلبم همراه شده بود . انگار تپش قلبم با پدافند ها سر انهدام موشک های حقیر اسرائیلی مسابقه گذاشته بود. نمیدانم اما گمان میکنم حتی یکدانه اش هم به زمین نخورد... حداقل اینجا..

تو همین فکرا بودیم که یه تصویر پخش شد..

نوع هولناکی از موشک های ایرانی شلیک شد... این بود آغازی دوباره برای ایران و پایانی برای رژیم نامشروع...

همان موقع بود فکر کنم که سازمان بین الملل از کر و لال بودن درآمد و خواهان آتش بس شد..

صحبت های رهبری یادم آمد ، دومین پیام تلویزیونی ، ولاتهنوا ولاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین..

آری ، اگر عاشق باشی آتش تورا گرم تر میکند! ..

ایرانجنگاسرائیلزندگی
۱۵
۱
مُوْسیٰٓ
مُوْسیٰٓ
فقط کافیه عصایی که دستته بزنی زمین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید