دلم برای بچگیم خیلی تنگ میشه گاهی وقتا. نه برای خودم. برای خانوادم.
نمیدونم شاید چون بچه بودم مشکلات رو متوجه نمیشدم.
یه بار رو یادم هست. یادمه خیلی ترسیده بودم. هنوزم انگار اونجا بودم
راستش همیشه به خودم میگم خب منم نمیتونم قضاوتشون کنم. مگه اونا چند بار زندگی کردن؟ اونا هم بار اولشونه
ولی خب هرچی فکر میکنم به نظرم حقم این نبود. حق ما این نبود.
انقدر گاهی وقتا احساساتم رو نگه میدارم که یهو منفجر میشم. انگار قلبم مچاله میشه توی خودش و به زور میتپه
احساس خیلی عجیبی دارم. حسودیم میشه
به همه ی خانواده های خوشحال حسودیم میشه..