دین واقعی، در عمیقترین معنای خود، به مجموعهای از باورها، ارزشها و اعمالی اشاره دارد که به انسان کمک میکند تا ارتباطی معنادار با خود، دیگران و جهان پیرامونش برقرار کند. این ارتباط میتواند از طریق پرستش یک نیروی برتر، پیروی از اصول اخلاقی و معنوی، یا جستجوی معنا و هدف در زندگی حاصل شود.
در مقابل، آنچه امروزه به عنوان دین رایج شناخته میشود، اغلب شامل مجموعهای از آداب و رسوم، بایدها و نبایدها، نهادهای مذهبی و تفسیرهای خاص از متون مقدس است. گاهی اوقات، این جنبههای بیرونی دین میتوانند جایگزین تجربه مستقیم معنوی و ارتباط شخصی با حقیقت شوند. در نتیجه، ممکن است شاهد تناقضهایی بین آموزههای اصلی یک دین و نحوه عمل پیروان آن باشیم.
تفسیرهای سختگیرانه و گاه بیمنطق، دینی زنده و پرمحتوا را به قالبی خشک از باید و نبایدها فروکاستهاند؛ قالبی که برای نسل جوان، بیش از آنکه الهامبخش باشد، سنگین و خستهکننده است. جوانی که تشنه آزادی و تجربه است، در چنین فضایی جاذبهای نمییابد. بدتر آنکه وقتی میبیند کسانی که خود را نماینده دین میدانند، در عمل برخلاف آموزههای آن رفتار میکنند، اعتمادش به کلی سست میشود. چه تناقضی تلختر از آنکه کسی دم از عدالت بزند و خود در بند تبعیض باشد؟
از سوی دیگر، زمانی که دین به ابزاری برای رسیدن به اهداف سیاسی یا مطامع شخصی بدل میشود، طبیعی است که دلهای جوانان از آن دور گردد. بهویژه اگر دین دستاویزی برای محدود کردن آزادی یا پوششی برای سرکوب فردیت انسان شود، چه جای تعجب که نگاه آنان به آن، آمیخته با تلخی و بیاعتمادی باشد؟
دینی که جوانان از آن فراریاند، دینی است که خود تبدیل به یک ساختار قدرت سیاسی شده، نه یک راهنمای اخلاقی برای ساختار قدرت.
راه درست آن است که دین را در سیمای حقیقیاش بازنماییم: دینی لبریز از عشق و مهر، سرشار از احترام به انسان، همراه با عقلانیت و همسو با دانش. دینی که پاسخگوی پرسشها و دغدغههای نسل امروز باشد و با روشنایی منطق، دلها را آرام سازد. اگر چنین تصویر راستینی از دین ترسیم شود، بیگمان جوانان، با شوق و ایمان، دوباره به سوی آن بازخواهند گشت.
بحث و دلایل ادامه دارد...