دوگانهی انتزاعیِ مردم و مسئولین!
در بحبوحهی مشکلات و بحرانهای کشور این دوگانه بیشتر از همیشه مورد مناقشه قرار میگیرد. مردم از مسئولین طلبکارند و مسئولین مردم را مقصر اوضاع میدانند.
مسئولین برآمده از مردماند یا مردم شبیه حاکمان؟
مقصران واقعی چه کسانی هستند؟
همین اول باید بگویم که این دوگانه را قبول ندارم. من میخواهم به شکل دیگری نگاه کنیم. کمی صبر کنید تا جواب چرایتان را بگیرید.
فضای سیاسی و اجتماعی کشور دارای موجودیتها و اعضایی مختلفی است. این موجودیتها میتوانند نقش بگیرند و در این نقشها مسئولیتهایی را بپذیرند و حقوقی داشته باشند. پس موجودیتهای جامعه یا همان مردم میتوانند باتوجه به نقشهایشان مسئولیت داشته باشند. همچنین هیچ نقشی بدون مسئولیت و حقوق در قبال سایر اعضای جامعه نیست. پس همهی مردم مسئولاند، البته متناسب با نقششان. این نقشها از رهبری و ریاستجمهوری هستند تا کارمندی و حتی بقالی.
اما مردم هر نقشی که ایفا کنند نسبت به سایر همنقشانشان و حتی سایر اعضا دارای مراتب هستند. از جهت برتری در دانش و عمل؛ و یا سایر معیارهایی که کاراکترهای هر نقش با آن سنجیده میشوند.
مثلاً من یک دانشجو هستم در یک دانشگاه. من عضوی از جامعه هستم که نقش دانشجوبودن را پذیرفتهام و در دانشگاه، همنقشان دیگری با من وجود دارند. همزمان با این نقش، نقش فرزندی، همسری و یا حتی کارمندی هم میتوانم داشته باشم. در بین همنقشانِ خودم دارای رتبهای هستم که بخشی از دانشجویان پایینتر و برخی دیگر در رتبههای بالاتری هستند.
مشکل جوامع عقبمانده، لزوما این نیست که در آن جامعه نخبگانی وجود ندارند، بلکه اینست که دانش، فرهنگ و سایر فضیلتها از رتبههای برتر به سطوح پایینتر جریان پیدا نمیکنند. حتما بسیار هنرمندانی را دیدهاید که از فرهنگسراهای خود(بخوانید غارِ خود) بیرون نمیآیند. بسیار نمایشگاههای نقاشی و تئاترهای بیخاصیتی که مخاطبان خاصی از جنس خود مجریانش داشته. یعنی نشرِ فرهنگ به سطوح خودِ هنرمند و نه سطوح پایینتر. احتمالا کم دیدهاید که گروهی اهل مطالعه و کتابخوان بروند در محلات پائین (از لحاظ فرهنگی) و جرمخیز تا نشر فرهنگ کنند. کمتر روشنفکرانی را دیدهام که با لطایفالحیل، متحجّرین و جزماندیشان را روشن کنند. بلکه ترجیح میدهند در یک جمع خاص، به متحجرین توهین کنند، تحقیر کنند و مورد تشویق و تحسین هم رتبههای خود قرار بگیرند و پُز خودبیشفهمی بدهند. در حالی که وظیفه و مسئولیت نخبگان، درمانِ پایینرتبههاست؛ که محتاج واقعیِ اصلاح و دانش آنها هستند و نه دوستان همرتبهی خودشان. ما باید کسانی را مخاطب خود قرار بدهیم که متهم به ندانستنِ بخشی از داناییهای ما هستند. کسی که حرفهای ما را دنبال میکند و تأیید میکند که چیز زیادی را با گفتههای ما نمیآموزد. حرف ما را تأیید میکند چون با بخشی از دانش قبلیاش موافقت داشته. آیا فکر میکنید با این روش سطوح جامعه تغییر رتبیِ خاصی میدهند؟! بعید میدانم. پس باید دست ازین رفاهطلبی فرهنگی برداریم که «خود گویی و خود خندی» مشکلات ما را حل نمیکند. تقسیم کردن جامعه به دو بخش انتزاعی مردم و مسئولین چارهی دردها نیست. با روحیهی مقصریابی توپ را به زمین طرف مقابل انداختن دردی را دوا نمیکند حتی کشمکش و فرسایش ناشی از آن را فراگیرتر میکنند.
باید نقش خودمان را پیدا کنیم،
مسئولیت خودمان را بشناسیم
و تعلیم بدهیم،
که مولا(ع) فرمود: «خدا از دانا برای آموزشِ نادان بیشتر انتظار دارد تا از نادان برای فراگیری دانش.»
اگر جامعهای سستدین است، باید دینداران آن جامعه را بازخواست کرد. اگر سلامت بدنی جامعهای ضعیف است، باید نظام سلامت جامعه را محکوم کرد. هر گروهی موظف است، تا رتبههای پایینتر را به بالا بکشد، حتی اگر رتبههای پایینترش دو نفر باشند. یک نخبه (که مفهوم نسبیست) میتواند فردی از حاکمان باشد یا یک شهروند ساده. در هر صورت موظف است تا دیگران را ارتقا بدهد. چه آنها از حاکمان باشند و چه یک بقال ساده.
یا حق!