ویرگول
ورودثبت نام
مهدی یوسفی
مهدی یوسفی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

به یاد محمد حسین

هفته پیش دوستم ، محمدحسین علمداری را به خاک سپردم . مراسم خیلی آبرومندانه برگزار شد چون تنها من در این مراسم شرکت کرده بودم . از آنجا که هیچ دوست و آشنایی نیامده بود مجبور شدم به تنهایی او را به خاک پسپرم و حتی خودم برای او عزاداری و مداحی کنم .

ظهر همان روز در رستوران وقتی می خواستم نوشابه انتخاب کنم به این فکر افتادم که چقدر محمد حسین تنها بود . پدر محمدحسین مجری یکی از شبکه های معاند آمریکایی مادرش شکارچی غیرقانونی حیوانات بود که در جنگل های شمال فعالیت می کرد و هر دو به خاطر مشغله های کاری نتوانستند به مراسم محمدحسین بیایند . اما توانستند خانه محمد حسین را روز بعد خاکسپاری اجاره دهند .

محمد حسین بیست و پنج سال سن داشت . با موهای فرفری و قدی بلند و هر چند وقت یکبار به او پیشنهاد بازی در پیام های بازرگانی را می دادند .

محمد حسین تنها زندگی می کرد و تنهایی باعث شده بود اعتماد به نفسش پایین بیاید و ارتباط برقرار کردن با دیگران برایش سخت باشد . یادم می آید وقتی با یک خانم محترم قرار ملاقات گذاشته بود ، به جای اینکه به خودش عطر بزند به آیینه رو به رویش عطر پاشید و حتی فراموش کرده بود رخت آویز را از کتش جدا کند .

محمدحسین دربان یک شرکت غیردولتی بود و تنها وظیفه اش ایستادن جلوی درب اتوماتیک شرکت و خم و راست شدن جلوی دیگران بود . البته این اواخر نزدیک بود شغلش را از دست بدهد زیرا با زاویه کمتر از 90 درجه جلوی مدیرعامل خم شده بود .

محمدحسین با تنهایی انس گرفته بود حتی یکدفعه به من گفت

(( احساس می کنم تنهایی دارد جلوی من بندری می رقصد و مرا هیچوقت تنها نمی گذارد ))

محمدحسین در اواخر عمرش به ستوه آمده بود و تصمیم گرفت مانند انیمیشن "بالا" با بادکنک خانه اش را از جای بکند و به کشوری دیگر مهاجرت کند. او نزدیک سی و پنج هزار بادکنک خرید بود به جرم اخلال در بازار بادکنک دستگیر شد و تا همین امروز در رسانه ها از او به عنوان " سلطان بادکنک" یاد می شد .

قاضی پرونده وقتی دید محمدحسین تنها برای خودش مضر است نه جامعه ، بادکنک های او را مصادره و او را با تعهد شفاهی آزاد کرد .

درنهایت ، در غروب چهارشنبه و درحالی که محمدحسین در تلاش بود دو تا کیوی را هم زمان با پوست بخورد ، خفه شد و دار فانی را وداع گفت .

یادمان نرود که همه ما در مقطعی از زندگی مثل محمدحسین تنها می شویم اما نباید مثل آن نابخردانه تصمیم بگیریم .

یادمان نرود تنهایی و افسردگی و غم وغصه ما برای هیچکس پشیزی نمی ارزد .

یادمان نرود تا وقتی زنده ایم نباید تنها بودن را انتخاب کنیم . وقتی بمیریم ، کلی وقت داریم که زیر خاک با خودمان تنها باشیم و فکر کنیم و حتی خودکشی کنیم .

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید