مهدی یوسفی
مهدی یوسفی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

رئیس جمهور

آقای گورابی در خانه ای 25 متری زندگی می کند . او که چند ماه است حقوق نگرفته ، نه تنها نگران اجاره خانه است بلکه در آستانه سن 28 سالگی است و کابوس ازدواج هر شب به سراغ او می آید .

یک شب که آقای گورابی خسته از سرکار بر می گردد تصمیم به دیدن برنامه مورد علاقه اش یعنی (( گفت و گوی ویژه خبری )) می گیرد .

آن شب رئیس جمهور را دعوت کرده بودند .

مجری : خیلی خوش آمدید آقای یوسفی . ما متوجه شدیم که شما برای دوره بعد هم کاندید شدیدی . برنامه شما برای چهار سال ریاست چیه ؟

رئیس جمهور : ضمن عرض سلام خدمت شما و حضار . والا برنامه ما همون برنامه چهار ساله قبله . یعنی قراره که آنچنان رونق اقتصادی ایجاد کنیم که مردم دیگه به این یارانه ها احتیج نداشته باشند .

حضار حاضر در مجلس به وجد آمده و صدای تشویق و فریاد : تا 1500 با یوسفی سر می دهند .

رئیس جمهور ادامه می دهد : آب را مجانی می کنیم . برق را مجانی می کنیم . گاز هم همینطور .

مجری : درسته درسته . در مورد روستا و شهرهایی که مشکل آب و برق و گاز دارند ، چه اقدامی قرار است صورت بگیرد ؟

رئیس جمهور : ببینید درسته بعضی جاها آب نیست . برق نیست . گاز نیست . ولی تلفن که هست . مردم می توانند از شهرایی که آب و برق دارند در خواست کنند . به قول معروف مشکلی نیست که آسان نشود .

حضار از زیرکی رئیس جمهور شگفت زده شده و احسنت احسنت گویان ایشان را حمایت می کنند .

مجری : قربان آخرین سوال ...نظر شما در مورد اعتراضات اخیر نسبت به گرانی ها از جمله گرانی بنزین چیه ؟ چه باید کرد ؟ و چطور باید خواسته ها را بر آورده کرد ؟

رئیس جمهور نفس عمیقی می کشد و می گوید : من جان ناقابلی دارم ....

اشک در چشمان حضار حلقه می زند .

رئیس جمهور : جسم ناقصی دارم .....

بغض حضار می ترکد و نعره زنان می گویند نگو نگو .

رئیس جمهور : اندک آبرویی هم دارم که خود شما به من دادید ...

حضار طاقت نیاورده و به صورت خود چنگ می زنند .

رئیس جمهور : مردم گریه نکنید . ما ادامه خواهیم داد . با قدرت هم ادامه خواهیم داد . اونایی که اعتراض کردن مردم این سرزمین نبودند . به تک تک مردم قول میدم که معترضین را اعدام و اجناس را روز به روز گران کنم .

حضار سر از پا نمی شناسند و با تکبیر های پی در پی رئیس جمهور را غرق در حمایت می کنند .

مجری : ممنون از حضورتون آقای یوسفی . شب همگی خوش تا فردا شب .

آقای گورابی به رخت خواب خویش رفت اما خوابش نمی گرفت . چیزی ذهنش را مشغول می کرد . مسئله ای که خیلی مهم بود و هر شب به سراغ او می آمد . آن مسئله این بود (( آیا لازم است به دست شویی بروم یا تا صبح می تونم تحمل کنم )) .

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید