اولین بار بود که نمایشگاه اینوتکس میرفتم، حتی تا قبل از امسال اسمش هم زیاد نشنیده بودم. ازقضا حضور به عنوان غرفه دار هم اولین بار بود. بخاطر همین تصمیم به نوشتن تجربه جدید و متفاوتم نسبت به همیشه، گرفتم.
اینجوری که بازدیدکننده ها به نوشتنِ من که درحال یادداشت کردن اسم و شمارشون بودم که کاتالوگ کامل براشون ارسال بشه نگاه میکردن، من یه حالت هولطور و یا حالت تحت فشار چند میلی ثانیهای قرار میگرفتم که نتیجش روی دستخطم برای نوشتن چندتا حرف و عدد کنار هم، مشخص میشد. بدترین خطی که به عمرم داشتم! اینکه بتونم با خط خوب بنویسم اصلاً دست اراده من نبود کاملاً ناخودآگاه بدخط مینوشتم :))
من نسبت به سارا با جزئیات بیشتری به هر فرد توضیح میدادم و برای بازدیدکنندهها سوال های بیشتری پیش میومد. علاوه بر این، هر کس که با من حرف میزد براش آرزوی موفقیت و داشتن روز خوب میکردم. و لحظه ای که سوالها تموم میشد بهشون میگفتم من در خدمتم و اینجوری به بازدیدکننده می فهموندم که فرصت حرف زدن با شما تموم شده و باید بره!
همزمان که داشتم با آدمها با روی خوش برخورد میکردم به شدت شارژ میشدم و انرژی می گرفتم شاید با خودتون بگید یه روز به عنوان غرفهدار در نمایشگاه بودن تلافی همه روزهایی که از خونه دور کاری میکردم و یا اینکه با تعداد خیلی کم تو محل کار، کار میکردم رو جبران کرده و نیاز من به توی آدمها بودن ارضا شده در حالیکه این موضوع فقط منو بیشتر قلقلک داد و بدتر تحریکم کرد و بهم یادآوری کرد که قبل از کرونا چه تفریحا و تجمعات خوبی داشتیم که الان ازشون محرومیم.
یه شب قبل از نمایشگاه تصورم این بود که فردا روز سخت و خسته کنندهای خواهم داشت ولی اصلاً اینطوری پیش نرفت و هرچی به آخرهای ساعت کاری نزدیک میشدیم من شارژ و شارژتر می شدم حتی برای خودم هم حجم سپری کردن لحظه ها به خوبی تعجب آورد بود ولی فهمیدم آدم هر چقدر هم یه مدت با تعداد محدودی آدم در ارتباط باشه بعد از اون باز هم میتونه تو جمع شلوغ لحظاتش را به خوبی سپری کنه.
و این که بهم یادآوری شد که من عاشق آدمهام،
عاشق ارتباط برقرار کردن باهاشون
عاشق گوش دادن و حرف زدنِ حال خوب کن با قشرهای متفاوت
خدایا شکرت به خاطر تجربه کردن دوباره این حس های خوب
پی نوشت: بالاخره بعد از 11 روز از تموم شدن نمایشگاه، پست رو منتشر کردم! :)