رفتم دوش گرفتم از خشمم کم بشه.
خشم اینکه دوست دارم رای بدم، دوست دارم تو سرنوشت کشورم سهیم باشم، دوست دارم خودم در راستای سربلندی کشورم قدم بردارم، ولی نمیذارن. نمیخوان جز عدهای معدودی که قدرت تو دستشونه فرد دیگه ای، متخصص، کارشناس، دلسوز.... تو کارهای کشور دخیل بشه. خشم اینکه فقط میتونی به کسایی که ما میخوایم رای بدی، اسمشم گذاشتن دموکراسی.
خشم اینکه میخوام تو تخصص خودم به کشورم کمک کنم ولی اونا نمیخوان، جز تصمیمایی که به نفع خودشونه کار دیگه ای انجام بشه.
خشم ناتوانیم! خشم نرسیدن صدام به هیجا! خشم اینکه ما سرمایه های کشوریم و به بدترین شکل دورمون انداختن. خشم اینکه تنها راهحل رو تو رفتن از کشور میبینم، خشم دیدن اسامی افراد ایرانی تو بخشهای دولتی کشورای مختلف و قدر ندونستن ایران از همین افراد ...
بخاطر همین سر صندوق رای چندین بار با تعجب از افراد مختلف شنیدم، فقط شورای شهر؟!