سوالی که خیلی وقت ها ذهنمو درگیر میکنه همینه، من فرق دارم با بقیه یا بقیه متفاوتن با ...
زندگی مستلزم داشتن ارتباط با ادم هاست و بخوای نخوای باید با ادم های دور و نزدیکت معاشرت کنی اما این وسط نمیدونم چی وجود داره که اصولا بعد از هربار ملاقات، سطح انرژی ام به زیر صفر میرسه.
ادم ها تو ملاقات و گفت و گو دو دسته ان. یا مینالن از زندگی یا میبالن به اون.
انگار نوع بودن تو صفحات مجازی به زندگی عادی هم نفوذ کرده باشه، همه دچارخودگویی (خود تعریفی یا همان منم منم کردن ) مفرطی شدن که به شخصه من رو به مرز انزجار میرسونه.
شما رو نمیدونم ولی من نیاز دارم تو همصحبتی در مورد چیزایی بشنوم و یا حتی بگم که حالمو عوض کنه. شاید بگید با همه نمیشه حرف فلسفی زد یا توقع بحث تخصصی داشت اما منم واقعا چنین توقعی ندارم.
واضح تر بگم به کرّات دیدم که تو معاشرت ادم ها اول دنبال ارضای کنجکاویشون در مورد زندگی تو هستند( چون میخوان تو ذهنشون حلاجی کنند که در مقابل شما بدبختن یا خوشبخت) و بعد در مرحله دوم شروع به برون ریزی مثبت یا منفی در مورد زندگی خودشون می کنند.
تعریف پشت تعریف ناله پشت ناله...
احساس میکنم این مدلی بودن به اکثریت انرژی میده اما برعکس از من انرژی میگیره.
من اگر از خودم تعریف کنم یا حتی خود واقعی ام رو به زبون بیارم از حسرت یا ناراحتی طرف مقابل میترسم، و اگر از ناخوشی بگم طور دیگه بعدا پشیمون میشم.
ایا اجتماع ضد من است یا من ضد اجتماع!!!!
ضد اجتماع کیست؟