زاج
زاج
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

زمانه

دل آشوب و مضطرب و نگران، دلواپس رد شدن روزها...
از دیدن تقویم واهمه دارم، واهمه که نه وحشت دارم. در جواب امروز چندم هست؟ "نمیدانم" می‌گویم و رد می‌شوم.
نه اینکه منتظر روز خاصی باشم روزهای خاصِ من گذشته و دلواپس همین هستم...
من نخواسته بودم که این چنین بی‌توجه به زمان باشم، کم‌محلی‌های زیادی داشت، خیلی تلاش کردم رابطه‌مان را درست کنم اما مدام بی‌توجه پیش می‌رفت. تلاش کردم خودم را برسانم اما باز هم یک قدم جلو بود...
حالا دیگر نمیبینمش، اما ندیدن دلیل بر مهم نبودنش نیست...
مثل همه آنها که امروز دیگر ارتباطی نداریم اما هنوز برایم مهم هستند هنوز برایشان دلواپس می‌شوم و هنوز دوستشان دارم...
اما امیدی ندارم. کاش دست برمی‌داشت از این همه تندروی و کمی مهربان می‌شد بلکه ما هم یک بار با هم دوست میشدیم و دنیا به کاممان....
من خسته‌ام، تمایلی برای هیچ چیزی ندارم.وجودت دیگر برایم مهم نیست....


زمانه
نویسنده‌ای بسیار باسواد با آثاری فاخر که فخر زبان ادبیات فارسی‌است| منتقد سینما و مجالس عقد و عروسی| دکترا خوانده از مکتب نون و پنیر و سبزی|بسیااار مدیر و مدبر|فعال در حوزه فرهنگ و هنر و چماق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید