میثم زرگرپور
میثم زرگرپور
خواندن ۲ دقیقه·۷ سال پیش

فقط شروع کن!


اگر قرار باشد سه چیز مهمی که در این سی و پنج سال زندگی یاد گرفته‌ام را بگویم، یکی‌شان قطعاً این خواهد بود که: «کیفیت ایده خیلی هم مهم نیست، فقط شروع کن!»‏.‏

آدم‌های کمال‌گرایی مثل من؛ یا باز هم آدم‌هایی مثل من که همیشه دوست دارند کارها در عین خلاقیت روی اصول پیش برود، همیشه دچار این معضل‌اند که آنقدر روی کار فکر می‌کنند که آخرش یا نسبت به آن کار ناامید می‌شوند، یا از فکر کردن خسته می‌شوند. این است که توی سبد کارهای زندگی‌شان، انبوهی کار نکرده و نصفه دارند که هیچ‌وقت یا انجام نشده، یا نیمه کاره رها شده.‏

از یاد گرفتن موسیقی و تکمیل وضعیت زبان و کم کردن وزن و اینها که مثال‌های همه‌گیرند می‌گذرم. حدود سه سال و نیم پیش بود که با عده‌ای از رفقای قدیم یک درد مشترک پیدا کردیم که: تا کی قرار است کارمند باقی بمانیم؟ بخاطر همین شروع کردیم به جلسه گذاشتن و حرف زدن و ایده پیدا کردن. نکته‌ی خیلی خوب و جذاب ماجرا این بود که هیچ‌کدام نیت جدی برای کارآفرینی در حوزه‌ی تکنولوژی نداشتیم: راضی بودیم به اینکه ولو شده، یک نانوایی موفق راه بیاندازیم، ولی راه بیاندازیم. بحث کردن‌های‌مان به یک ایده‌ی خوب رسید: صبحانه درست کنیم و در ایستگاه‌های مترو دست مردم بدهیم.‏

ایده – لااقل با توجه به تجربیات من و دانش نصفه نیمه‌ای که از راه‌اندازی کسب و کارهای کوچک دارم – به دلایل مختلف ایده‌ی خوبی بود: هم زمان ورود به بازار کمی داشت، همه به سادگی مقیاس‌پذیر بود و هم بازارش قابل توجه بود. اما چه شد که این ایده را ما (یعنی ۴ نفر که ۳ نفرشان مستقیماً مدیریت اجرایی خوانده بودند و دیگری هم سوابق طولانی مدیریت سطح بالا داشت) اجرا نکردیم؟

پاسخ ساده است: آنقدر به جزئیات کار توجه کردیم، آنقدر موانعی مثل لزوم داشتن مجوز بهداشت و هماهنگی با مترو و نظایر آن را جدی گرفتیم که آخرش کار را شروع نکردیم و … دیگری بود که کار را شروع کرد!‏

حالا چه؟ حالا همه‌مان مدیریم و اتفاقاً سطح تأثیرگذاری نسبتاً زیادی هم داریم. اما نکته اینجاست که هیچ‌کدام در آن زمان کارآفرین (و نه البته ارزش آفرین) نشدیم. مدتی برای دیگران کار کردیم و چرخ زندگی به جایی رسید که در دهه‌ی چهارم زندگی به این فکر می‌کردیم که اتفاقاً این کار به دلایل مختلف زیاد هم بد نیست. داریم خودمان را گول می‌زنیم؟ درباره‌ی این مطمئن نیستم؛ ولی می‌دانم روزی که فقط موانع را دیدیم و اسیر جزئیات شدیم بود که فریب اصلی را خوردیم!‏



این نوشته در وب‌سایت شخصی من هم منتشر شده است.

ایدهکسب و کاراستارتاپ
اهلِ شهرِ رسانه | نویسنده‌ی پیشین رادیو و تلویزیون | معلم، دوست و مشاور استارتاپ‌ها | دانشجوی دکترای مدیریت و دانش‌آموز همیشگی سرمایه‌گذاری خطرپذیر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید