200 کشته و 8 هزار مجروح در 9 ثانیه… دوباره آغاز خواهد شد. حرارت زمین به 20 هزار درجه خواهد رسید مانند 10 خورشید. آسفالت شعلهور خواهد شد. هرج و مرج حکم فرما. تمامی شهر به هوا پرتاب خواهند شد و به صورت خاکستر به زمین خواهند ریخت.
(قبل از هر چیزی بیایید یک حدس بزنیم بنظر شما چه تعداد کلاهک هسته ای فعال در حال حاضر در دنیا وجود دارد؟)
درود بر تراژدی درود بر پسر کوچک
از کسی چه پنهان است که در دوشنبه 6 اوت 1945 چه شر عظیمی از بشریت زاده شد. زاده شد ؛ و شد زایش این ابر تراژدی جنگ بزرگ دوم ! به مشابه کیک روی گیلاس آن نبرد آخرالزمانی ، به بزرگی و کشندگی ابر جنگ جهانی، به سیاه بودن آن روز ها ،به غم بار بودنش و سرانجام مرگ ، تبریک رفقا بشریت وارد مرحله جدیدی شد این بمب اتم است !
دختران منهتن
آیا همه خاطرات اتو اسکورتسنی مبنی بر عدم خواست سلاح هسته ای بخاطر تبعات بی نهایت مصیبت بار آن توسط هیتلر یک فیگور مظلومانه بودند و همه یک افسانه؟ نمیدانم. آیا رهبران نازی واقعا تمایلی به خواستن بمب اتم نداشتند ؟ نمیدانم. اما هر چه که بود رفقای آمریکایی داستان در هزاران کیلومتر فاصله از برلین و پرجم های برافراشته رایش، به صورت بسیار لیبرال و آزادی خواهانه در حال ساخت بزرگترین سلاح کشتار جمعی بشر بودند. دیگر برای دوستان لیبرال قصه ابایی از تبعات وجود ندارد چرا که اصولا کمترین چیزی که بعد از این دستاورد اهمیت دارد تبعات آن است. نامه انیشتین شروع مجوز پروژه ای با بیش از دو میلیارد دلار بودجه بود. لسلی گرووز یکی از دانشمندان شاغل در ارتش ایالات متحده به صورت تام الختیار مسئول پروژه شد.بلافاصله مقدمات کار در ایالت منهتن مهیا شد. از حدود 3 هزار نفر زمین خریداری ،و فورا ساخت شهرکی با تمام امکانات آموزشی ، بهداشتی و تفریحی در دستور کار قرار گرفت.در طول کمتر از یکسال شهری با پتانسیل جمعیت 300 هزار نفری به بهره برداری رسید و رابرت اوپنهایمر به عنوان مدیر اجرایی پروژه شروع به استخدام کارمندان کرد. مشخصا برای هر چه سریعتر جلو رفتن پروژه به یک شهر کامل نیاز بود از کارگر و دانشمند برای پروژه، تا حتی کارمند و دانش آموز . تا آنجا که حتی استخدام دختران دبیرستانی با حقوق بالا به شرط کنترل رفت و آمد ها در دستور کار قرار گرفت! و هزاران دختر و زن بی آنکه بدانند حقیقتا چه شیطانی را خلق میکنند مشغول کار در شهرک نو پا شدند. افسوس که سرنوشت هزاران دختر و زن دیگر در 6 اوت 1945 در آن طرف اقیانوس چیزی جز مرگ نبود.
خود مرگ شده ام، ویرانگر دنیاها. رابرت اوپنهایمر به نقل قطعهای از بهگود گیتا
در فاصله بین 1942 تا 1945 ژاپن وضع اسفناکی را در جبهه ی نبرد تجربه میکرد. شکست های پی در پی در نبرد(نبرد میدوی به عنوان یکی از بزرگترین شکست های ارتش ژاپن در جنگ جهانی دوم)، تا وضع بسیار فاجعه غذایی ، اقتصاد کاملا ورشکسته و در آستانه نابودی ،بمباران های پی در پی بمب افکن های آمریکایی همه عواملی بودند که فکر صلح را در ذهن سیاستمداران و شاهزاده های منطقی ژاپنی انداخت ، اما تفکر افراطی و فاشیستی افراد حاضر در دولت و مشاورین امپراتور ، هیچگاه صلح راه به عنوان گزینه و راه حل بحران موجود در سر نمیپروراند. تا آنجا که حتی نیروی دریایی ژاپن پیش بینی 20 میلیون کشته برای حفظ خاک ژاپن را کرده بود!به نوعی وضع دیوانه بار سران ژاپن، ژاپن را در باتلاقی از خون و کثافت زندانی کرده بود.
اگر چشمان نابینا را بگشایند.پلشتیها را در زمین می بیند و به شفا بخش خویش نفرین میکند فردریش نیچه
حالا خود مرگ، آخرین یادگاری.
اینکه که چرا هیروشیما و ناکازاگی به جای کیوتو و توکیو انتخاب شدند.خود مطلبی است جداگانه که از حوصله و اهداف این متن خارج است. در حقیقت دلیل انتخاب ناکازاگی به جای کیوتو داستانی است انسانی میان این همه فجایع هولناک ضد بشری ، و دلبستگی یکی از ژنرال های آمریکایی به این شهر مانع از وقوع فاجعه در سطح کلان تر شد. سر انجام ،پس از کش و قوس های فراوان و موضع سرسختانه امپراتور بر حفظ جنگ و عدم تسلیم مقابل متفقین ارتش آمریکا بر استقرار و استفاده از بمب اتم مسر تر شد. در 16 ژوئیه 1945 پسر کوچک بر عرشه ناو یو اس اس ایندیانا پلیس مستقر شد. ساعت 7:45 صبح روز 6 آگوست 1945 در هیروشیما جهنمی بپا شد. یک دسته از از بمب افکن های آمریکایی شروع به بمباران هیروشیما کردند. در میان غوغای آخرالزمانی 8 صبح 6 آگوست هیروشیما فقط 44.4 ثانیه لازم بود تا 144 هزار تن در جا کشته شوند.44.4ثانیه تا خود مرگ فاجعه فقط یک کلمه از چیزی بود که واقعا در جریان بود.شهر به کلی ویران، ساختمان ها با خاک یکسان از ده ها هزار نفر چیزی جز خاکستر نماند؛و سایه ها آخرین باقی مانده شان بودند. به راستی که از بشر جز سایه چه می ماند ؟و از هیروشیما فقط یک ساختمان ماند جایی برای جنگ، جایی برای صلح ، جایی برای یادبود و جایی برای غم .
در این جهان فقط با شمشیر آهیخته میتوان به پیش رفت و سرانجام آدمی با سلاحی در دست میمیرد فرانسوا ولتر
برای درنای کاغذی
سه روز بعد از پسر کوچک ، مرد چاق بر ناکازاکی فرود آمد. به علت موقعیت طبیعی انتخاب شده توسط افسران آمریکایی میزان تلفات و خسارات وارده بر ناکازاکی بسیار کمتر هیروشیما بود و به نوعی این پایان کار ژاپن در جنگ جهانی بود. بلافاصله بعد مردم ژاپن سرانجام اولین بار چهره امپراتور مقدس خود را دیدند؛ برای چه؟ صرفا برای تسلیم شدن! اولین و آخرین سخنرانی زنده امپراتور بیانه ی تسلیم شدن بی قید و شرط ژاپن مقابل متفقین بود و این نتیجه همان سیاست هایی بود که در چین کشتار نانجینگ را به ارمغان آورد. حال فوج و کوه کشته ها از ژاپن بودند و تجاوز این بار نه به زنان چینی بلکه مستقیما بر روح و فرهنگ ژاپن صورت گرفت.اما مسئول این رفتار ها و این کشتار ها ساداکو و هزار درنای کاغذی اش بودند؟
هیروشیما آخر راه بود؟
آیا تجربه ی هیروشیما و ناکازاکی شروعی بود بر نابودی و برخورد با ساخت بزرگترین سلاح کشتار جمعی؟به صورت صریح ابدا. تلاش آمریکا برای انحصاری نگه داشتن بمب اتم، 4 سال هم دوام نیاورد. کلاوس فیوکس یکی از فیزیکدانان آلمانی تیم اوپنهایمر اطلاعات پروژه منهتن را در اختیار رفقای کمونیست قرار داد و سالها رقابت بر سر اینکه چه کشوری بمب بزرگتری میسازد که بتواند نیمی از جهان را با خاک یکسان کند آغاز شد.در کمتر از 7 سال از ساخت نمونه اولی بمب اتم، آمریکا نسل دوم این بمب ها را که هیدروژنی نامیده میشد ،در جزایر مارشال آزمایش کرد. با قدرتی معادل ۱۰٫۴ مگاتن تیانتی ، پسر کوچک با قدرتی معادل ۲۰۰۰۰ تن تیانتی مقابل این بمب واقعا اسباب بازی بود و این اسباب بازی ها توان آن را داشتند و دارند که در کمتر از یک دقیقه جان نزدیک به یک میلیون انسان را بگیریند.این شروه داستان بود بزرگتر شدن بمب ها همچنان ادامه داشت هر چقدر که آمریکا میساخت شوروی بزرگترش را میخواست کار به جایی رسید که شوروی ایده ساخت بمبی به قدرتی معادل 100 مگاتن تی ان تی مطرح کرد. این یکی دیوانگی محض بود و روس ها نیز خوب میدانستند که فاجعه فقط کلمه ای برای توصیف این قدرت است و برای آزمایش قدرتش را به نصف این عدد یعنی 50 مگاتن کاهش دادند.این بمب در نوایا زملیا آزمایش شد و قدرت آن به حدی بود که امواج حاصل از انفجار آن سه بار دور زمین را طی کرد!و شیشه های خانه ها را در فنلاندشکستند ! ارتفاع ابرا قارچی به حدی بود که تا 1000 کیلومتر دورتر از محل آزمایش با چشم غیر مسلح قابل رویت بود!پز دادن و رقابت هسته ای فقط مختص به تنش آمریکا و شوروی حتی فروپاشی شوروی نبود. ترکش های این رقابت حتی تا هند و پاکستان نیز رسید و عراق و سوریه را نیز دربر گرفت.هر چه که بود حقیقتا اوپنهایمر در زمین بازی لس آلاموس ،بشریت را به بازی گرفت.امروزه بیشتر از 15000کلاهک هسته ای فعال در دنیا وجود دارد که دامنه آن از آمریکا تا چین و پاکستان و کره شمالی گسترده است.