بیستم اردیبهشت
بیستم اردیبهشت
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

چه نشسته ام که استعدادم به باد رفت.

یکی از دوستام پیام داد توی گروه و دست به دامن تک تک دوستان شد که سالگرد ازدواجم رسیده. ای رفیقان کجایین که یک متن بدرد بخور و درخور شان حضرت عشق ندارم پست کنم اینستاگرام و عکس عشقم و بندازم کنارش. بعدم بشینم میزان عشق بین خودمونو حساب کتاب کنم و از این همه صفا و صمیمیت بینمون مشعشع بشم. البته تو دلش گفت میخوام یه چیزی بزارم لایک خورش بیشتر باشه و عاجزانه از ما که دوستانش هستیم طلب متن عشقولانه برای سالگرد ازدواجش کرد.

بنده، دلم به رحم اومد از این همه زلالی دل و از این مقدار پاکی قلب و عروق بر خود پیچیدم ولی توی اینباکسمو که چک کردم نه تنها متن عاشقانه ای نبود یه مقدار بد و بیراه هم ب... که خوب بی اهمیته. برگردیم به مشکل بزرگ دوست گرامیمون.

از قضا، دل سوخته من اجازه نداد در این ورطه سخت تنهاش بزارم. گفتم ببین من میدونم تو چه اوضاع نابسامانی گیر کردی و عکس اینستات بی کپشن مونده. خوب من که متن ندارم ولی اگه بخوای برات مینویسم.

خلاصه که خوشحال شد و تشکر و ماچ بوسه با فاصله اجتماعی کرد و تاریخ دقیق عروسیشو با ماه و سالش به بنده گفت و دستشو زد زیر چونه و منتظر تا بنده پیام مورد نظرشو بنویسم و ارسال کنم.

دروغ نباشه من زر زدم و به بعدش فکر نکرده بودم. این بود که قورباغه رو گذاشتم جلومو گفتم یا باید بخوریش یا دهنت سرویسه. و بعله شروع کردم به نوشتن متنی رومنس و پر کشش در جهت هرچه بیشتر لایک گرفتن دوست مزبور در صفحه اینستاگرامش.

این شد که چند دقیقه گذشت و دیدم قورباغم و قورت دادم و لنگ و پاچشم مزه مزه کردم پس جای هیچ نگرانی نمونده. متن رو ارسال کردم و

از اونجایی که یک گروه از دوستان مطلع بر جریان بودن و متن رو رصد کردن. بعد از خوندنش چنین بر من خطاب نمودند که:

ای بییییییب چقد خوب نوشتی اشک تو چشام جمع شد.(گفتم حتما با من تعارف داره.)

دومین دوستم فرمودن: واقعا خودت نوشتی چقد عاشقانه است خدایی یک لحظه با این متن عاشق شدم وبه کام مرگ رفتم. (گفتم حتما برای دلخوش کنک بنده اس)

سومی و چهارمی و اصلا خود صاحب سالگرد اومد و چنان افتخارات زیاد و جان فدایی ها نثار من کرد که دیگه مطمن شدم. چه نشسته ام که این استعداد و ذوق ذاتیم داره به هدر میره.

این بود که دویدم و یک اعلامیه درست کردم و بر سردر همینجا هم زدم.

متن سالگرد از این قرار بود،

درست هفت سال پیش بود که دست های مهربانت روح مرا ارام بخشید. هدیه ای به گرمای تیرماه بر قلبم نشست و درست همین روز بود که پیوند خوردیم تا سرآغاز عشقی شویم که جهان بر خود ندیده است.
مهربانم بعد از بودن تو زندگی بر من لبخند زد و خانه ام را نور باران کرد. نورهایی به بزرگی ستارگان آسمانی، که هر روز هنگام در اغوش کشیدنشان شکر خدای را به جا می اورم. دو فرشته که بال هایشان زیبنده زندگی ما شد.
همدمم من با بودن تو جانم تازه می شود و به قدرت چشم های توست که خوشبختی را چشیده ام. سوگند می خورم تا به ابد من برای تو بمانم و تو هر شب در گوش من بخوان که برای من می مانی.

جانم سالگرد با هم بودنمان مبارک.

ثبت سفارش در کامنت، بدو بدو حراجش کردم


دست نوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید