ویرگول
ورودثبت نام
نگین
نگین
نگین
نگین
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

هما میرافشار

بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده بخونم
تو چنان می گذری غافل از اندوه درونم ؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
، دگر از پای نشستم
، گوئیا زلزله آمد
، گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی ،
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من ؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل ،
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدائی ؟
نتوانم ، نتوانم بی تو من زنده نمانم ...

۱۲
۱
نگین
نگین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید