کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» مجموعه جستارهایی از خانم اسلاونکا دراکولیچ روزنامهنگار و نویسنده کروات است که بلافاصله پس از فروپاشی کمونیسم در سال ۱۹۹۱ منتشر شده است. این کتاب نوعی روایت «تاریخ از پایین» است. تاریخی که مقیاس آن تجارب مردم عادی است، نه گفتار سیاستمداران، و تصمیمات کلان آن ها و تاثیرات کلان آن تصمیمات و اقدامات. نویسنده میکوشد روایتگر تاریخ از خلال زندگی روزمره مردم در دوران حکومتهای کمونیستی شوروری و کشورهای شرق اروپا باشد. او مشاهدات و مصاحبههایی را از زندگی روزمره در شوروی، یوگسلاوی، بلغارستان، چکسلواکی، مجارستان و لهستان نقل میکند.
این خاطرات برای یک ایرانی که دهه ۱۳۶۰ را گذرانده جالب توجه است و تجربههای مشترک پرشماری در آنها مییابد، و البته تفاوتهایی. شاید خوششانسی ایرانیها این بود که گرایشهای چپگرای پساانقلاب در اقتصاد ایران تنها دهسال دوام یافت و همزمان با فروپاشی کمونیسم فروکش کرد!

کتاب همراه با مقدمه و موخرهاش، شامل ۲۱ جستار کوتاه است. بخش در خور توجهی از جستارها متمرکز بر مصرف و اقتصاد خرد در این کشورهاست: خوراک، پوشاک، لوازم بهداشتی و آرایشی، لوازم خانگی، مسکن و وسایل حمل نقل. او نشان میدهد کمبود مقدار در دسترس محصولات، نبود تنوع کیفی در محصولات و تکنولوژیهای قدیمی تولید انتخابهای مصرفکنندگان را به شدت محدود کرده (گاه تنها به یک انتخاب)، و افزونبراین مصرفکننده همواره مطمئن نیست که دفعه بعد بتواند حتی همان کالا را در بازار بیابد. از رهگذر این توضیحات او ناموفق بودن نظام کمونیستی در تولید و توزیع متناسب کالا و تضمین کیفیت زندگی شهروندانش را نشان می دهد، و ثابت میکند که امر روزمره لاجرم امر سیاسی است.
او نشان می دهد که اگرچه توزیع نسبتا یا ظاهرا برابر فقر بین بخش بزرگی از جامعه، احساس محرومیت و نیاز را تا حدی تقلیل داده و آدمها را به پذیرش وضعیت سوق داده، اما در عین حال شرح میدهد که چگونه کمبودها و فقر، پیامدهای مختلفی داشته از جمله این که نوعی گرسنگی و عطش همیشگی برای اندوختن چیزها یا غنیمت دانستن فرصتهای دسترسی به کالاهای مصرفی به خصوص علاقه به محصولات غربی را شعلهور کرده است.
در فصلی با عنوان «آرایش و دیگر مسایل حیاتی» نشان میدهد که چگونه کمبودها باعث شده علایق و گرایشهای مصرفی زنان به شدت سرکوب شود و از لذتهای کوچک زنانه همچون لباسهای جذاب و لوازم آرایش متنوع محروم شوند و دستیابی به آنها برایشان آرزویی بزرگ به چشم میآید،
حتی داشتن یک عروسک عادی در فروشگاههای غربی برای دخترکی خردسال چنان دور از دسترس است که حتی وقتی به آن دست مییابد هرگز به خود اجازه نمیدهد با عروسک بازی کند و لذت ببرد!
علاوه بر این در فصل دیگری شرح میدهد که حتی دسترسی به دستمال توالت مرغوب و نوار بهداشتی چالشی بزرگ برای خانوادهها و زنان معمولی دوران کمونیسم بوده است. و سیاستمداران با تفننی قلمداد کردن این نیازها و نظایر آن گویی توجه و برنامه جدی برای این گونه تولیدات نداشتهاند. هرچند جایی توضیح میدهد که ردههای بالای شاغلان دولتی به کالاهای باکیفیت خارجی دسترسی داشتهاند. (چیزی که در «قلعه حیوانات» هم با ذکر زندگی متمایز و «برابرتر» خوکها نقل شده). او از قول خودش و مصاحبهشوندگان با حسرت از عمرهای رفته در آن روزگار سخن میگوید.
در چند فصل به فضای مشحون از نامنی روانی ناشی از حکومتی امنیتی و سرکوبگر اشاره میکند که دغدغه بقا آن را وا میدارد همواره شهروندان را تحت نظر داشته باشد چنان که حتی شنود گفتوگوهای تلفنی یا بازشدن بستههای پستی شهروندان امری عادی در میان آنها دانسته میشده، و «ملاک احراز جرم، نه واقعیت، بلکه تعبیر آقایان است». نقض حریم خصوصی شهروندان توسط دولت یا سایر شهروندان عادی تلقی میشده و حتی تمهیدات نهادی برای حفظ حریم خصوصی شهروندان وجود نداشته. برای مثال وقتی حکومت غیرکمونیستی دریوگسلاوی روی کار میآید یکی از اقداماتش درج خط زرد جلوی صف باجههای پستی و بانکها بوده تا افراد از اطلاعات شخصی یکدیگر مطلع نشوند.
در فصل «استعداد غریب تقسیم سولی آپارتمانهای ما» او نشان میدهد که چگونه حکومت کمونیستی در عین تبلیغ برابری، و ضمن دولتی کردن همه چیز، از جمله بقالی دولتی، رختشویی دولتی و مسکن دولتی، قادر به تامین مسکن کافی و با کرامت برای شهروندان خود نبوده است. خانوادهها ناچار بودهاند در خانههای اشتراکی زندگی کنند بدون این که حریم خصوصی واقعا در آن معنا داشته باشد، حتی دو خانواده غریبه ناچار از آشپزخانه و حمام مشترکی استفاده میکردهاند. او شرح میدهد که چگونه به تدریج آدمها این اندازه حیات اشتراکی و نفی فردیت را تاب نمیآورند و یا با عقبگرد به سبک زندگی خانواده گسترده (زندگی فرزندان متاهل با خانواده خاستگاه خود) بازمیگردند، یا با راهحلهای ابتکاری میکوشند در همان محدوده کوچک مسکن اشتراکی، قلمروهای شخصی ایجاد کنند.
به علاوه، نشان میدهد که «مالکیت نداشتن» در این مسکنها موجب بیتوجهی ساکنان به نوسازی و بهداشت آنها شده است.
او در سفرهایش به اروپای غربی و امریکا، تفاوت سبک زندگیها را مقایسه میکند و ضمن این که نشان میدهد به مصرفگرایی افراطی غربی وقوف دارد، نه تنها نظام کمونیستی را در برآورده کردن نیازهای اولیه زندگی ناتوان میداند، بلکه کمبود شدید حق انتخاب در سبک زندگی کمونیستی را ناقض اراده آزاد و فردیت آدمها میبیند، و حتی موجب بیمعنایی انتخابهای اخلاقی نظیر انتخابهای مصرفی اکولوژیک( مثل نخریدن پالتو خز حیوانات) در چنین جامعهای میداند. این موضوع که دولت فردیت، حق مالکیت، آزادی و اراده شهروندان را سلب کرده به نوبه خود موجب شده آنها دولت را مسئول هر چیزی بدانند و احساس مسئولیتی نسبت به بهبود وضع زندگی خودشان نداشته باشند، از جمله نشان میدهد که در اواخر دوران کمونیستی اگرچه زنان تا حدی خواستار اصلاحات سیاستی به نفع زنان بودند، اما تمایل به کنشگری مدنی و تشکلی بسیار ناچیز بوده است. او ضعف جامعه مدنی و ضعف احساس تعلق شهروندان به جامعه را پیامد عملکرد حکومتهای کمونیستی میبیند. در ص.۱۲۱ مینویسد:
«ما طوری رفتار میکنیم که انگار مکان عمومی به کسی تعلق ندارد. یا حتی از آن بدتر، انگار به دشمن تعلق دارد و وظیفه مقدس ما ایجاب میکند که با این دشمن در سرزمین خودش بجنگیم،و شاید حتی او را همانجا از تاب و توان بیندازیم. فضای عمومی درست از بیرون در آپارتمان شروع می شود. اما مشکل این جاست که در ذهن ما عمومی به معنای دولت است و دولت به معنای دشمن. اگر نمی توانی نظام را نابود کنی، باجه تلفن، دستگاه فروش بلیت، و پارکومتر را که میتوانی خرد و خاکشیر کنی، گلهای پارک را که میتوانی لگدمال کنی.»
او همچنین نشان میدهد دوام طولانی حکومتهای کمونیستی، وعدههای مکرر دروغ درباره پیشرفت و استانداردهای دوگانه این حکومتها نهایتا باعث میشود حتی وقتی انتخاب آزاد برگزار میشود، مردم هیجان شور و احساس موفقیت خاصی تجربه نکنند، زیرا مثل همیشه امیدی به تحقق وعدهها ندارند.
در فصل «اولین عشای ربانی» وضعیت مواجهه حکومتهای کمونیستی با مذهب را شرح میدهد و این که وقتی فضا باز میشود و مردم اجازه مییابند مراسم مذهبی خود را برگزار کنند، چگونه این مراسم با استقبال بینظیر بخشی از مردم مواجه میشود، خصوصا کسانی که برای چند دهه اعتقاد مذهبی خود را ترک کرده یا در پستو نگه داشته بودند. او با شرح اواخر عمر پدرش نشان میدهد که چگونه حتی یک ارتشی کهنهکار کمونیست، پس از فقدان پسرش به نوعی با خدا و دین آشتی میکند.
نویسنده درباره توفیقات احتمالی حکومتهای کمونیستی تقریبا به طور کامل سکوت کرده. همچنین به موضوعاتی چون کیفیت آموزش و خدمات بهداشت و درمان در هیچ بخشی نپرداخته است.
از کمبودهای مهم این کتاب این است که تاریخ یادداشتها مشخص نیست. همچنین برای مخاطبی که اطلاعات چندانی از تاریخ و جغرافیا و ژئوپلتیک اتحاد جماهیر شوروری و کشورهای شرق اروپا ندارد (که نوعاًخواننده فارسیزبان چنین است)، کتاب نیاز به مقدمهای دارد که بستر تاریخی این خاطرات را برای خواننده شرح مختصری بدهد. تاریخها، مکانها و ربط مکانها به هم مبهم است، در حالی که دانستن آنها درک تاریخی عمیقتری از حکومتهای کمونیستی قرن بیستم به دست خواننده میدهد.