قسمت های اول و دوم این نوشته را می توانید به ترتیب در اینجا و اینجا بخوانید.
عدم آزادگی. این مورد تا حد زیادی مربوط به کار در سیستم دولتی هست. در فرایند طولانی درخواست جهت بورسیه و بعد استخدام، چندین بار توسط وزارت علوم و دانشگاه گزینش شدم. یک بار دفتر جذب دانشگاه به من اعلام کرد که مدارک من گم شده (البته فهمیدم در آن سالها مدارک همه بطور مصلحتی گم شده) و باید فرایند گزینش را دوباره تکرار کنم. در آخرین جلسه فرد مصاحبه کننده در وزارت علوم فوق العاده به من توهین و بی احترامی کرد که تمام سعیم را کردم تا جوابی ندهم. بعد از آن مصاحبه به خود لعنت فرستادم که چرا برای بدست آوردن یک شغل در برابر توهین ها سکوت کرده ام؟ در آن زمان برایم مهم نبود که شغل را از دست بدهم. باری به هر جهت جذب دانشگاه شدم. اما خاطره آن توهین ها همیشه در ذهنم ماند. وزارت علوم (و شاید سیستم دولتی) همیشه از این حربه استفاده می کند که اگر بخواهد با ندادن امتیاز فرهنگی به فرد او را از کار بیکار کند. نتیجه این که اعضای هیات علمی آزادگی و جرات زدن هر حرفی را ندارند و خیلی محتاطانه عمل می کنند. این با روحیه آزاد من هماهنگی ندارد.
دوری راه و وعده های عملی نشده. زمانی که درخواست بورسیه آن دانشکده را دادم، به من وعده داده شد که در چند سال آینده طبق برنامه توسعه ی دانشکده، دانشجوی ارشد جذب خواهیم کرد. وعده ای که تا سال پیش و آن هم بعد از رخدادهای خاص در دانشکده عملی نشد. از جمله دیگر وعده ها احتمال جابجایی دانشکده به تهران بود که آن هم اتفاق نیفتاد و با اصرار دانشگاه به حضور 40 ساعته با خود اندیشیدم که چه دلیلی داشته و دارد که هر روز 2.5 ساعت از عمر خود را در جاده تهران-کرج تلف کنم. فرسایش ناشی از دوری مسیر را ویژگی های خاص آن شغل می تواند جبران کند اما در نبود مزایای جایگزین واقعا انگیزه ای برای تحمل و ادامه ی آن باقی نمی ماند.
نبود کار تیمی. من به کار تیمی علاقه دارم. لذت می برم از دیدن حاصل شدن یک نتیجه ی بزرگ در اثر کار کردن گروهی یک تیم. متاسفانه من چه در دوران تحصیل و چه در مدت کار در دانشگاه کار گروهی ندیدم. هر عضو هیات علمی فقط به فکر خود و کسب امتیازات لازم جهت ترفیع بود. حداکثر کار گروهی مربوط میشد به کار گروهی استاد و دانشجویان تحصیلات تکمیلی ضمن انجام پایان نامه که آن هم به دلیل عملی نکردن وعده ها و عدم جذب دانشجویان تحصیلات تکمیلی اتفاق نیفتاد. البته این مشکل در سایر دانشگاه ها و پژوهشگاه های ایران هم وجود دارد. به عنوان مثال حتی در پژوهشگاه دانشگاه های بنیادی اکثر کارها و تحقیقات بصورت انفرادی صورت می گیرد و خبری از کار تیمی نیست.
موارد کوچک ولی اثر گذار. راننده سرویس. بله راننده سرویس بداخلاقی داشتیم که مسیر مشخص شده را نمی آمد. اوایل می گفت چون فقط یک نفر در سرویس مانده بقیه مسیر را نمی روم. کم کم حتی 5 نفر را هم زودتر پیاده می کرد. هر روز استرس داشتم که آیا امروز عصر راننده من را با لپ تاپ و کیف سنگین به مقصد می رساند یا خیر. پیگیری های من در بخش های اداری جهت مشخص کردن دقیق مسیر سرویس در ابتدای سال هم به هیچ نتیجه ای نرسید.