سحر آزادمهر را از تصویرگریهایش میشناسم. تصویر بسیار خوبی که خب، الان دیگر کار نمیکند و به نقاشی روی آورده است. این نمایشگاه تازه اصلاً شبیه نقاشیهایش نبود و اینکه هنرمندی بتواند تغییر فرمی بدهد برایم مهم است مخصوصاً که ما اگر به ایدهای بچسبیم و خوب هم باشد خیلی سخت ازش دل میکنیم.
آثار نمایشگاه بیشتر از همه من را یاد نقاشی دیجیتالی انداخت. نمیدانم اسم سبکش چیست. اما شبیه نقاشیهای درهمپیچیدهای که با یک یا دو قلم دیجیتال ساخته میشود و بیشتر شبیه تمرین است و این روزها با هوش مصنوعی هم خیلی راحتتر ساخته میشود. شاید برای همین نمایشگاه را دوست داشتم. یک تغییر ساده یعنی از دیجیتال به بوم باعث میشد با دقت بیشتری ببینی. کارها انتزاعی بود اما انگار انتزاعی هم نبود. مدام من را یاد چیزهایی میانداخت اما چه چیزهایی؟ خمیر دندان، شره کردن یا شاید چیزهایی شبیه این. نمیدانم بقیه هم این حس را داشتند اما اینک فرمی بیشکل شبیه چیزی باشد برایم جالب بود.
ویژگی مهم دیگر رنگ بود. در نقاشی امروز رنگها خیلی به سمت تیره بودن میرود. انگار استفاده از رنگهای روشن باعث میشود نقاشی جدی گرفته نشود یا این نقاشیها را شبیه گرافیتیهای خیابانی کند. (آها! یاد گرافیتی هم میافتادم.) استفاده از رنگ روشن باعث میشد برای خودم این حس را داشته باشد که انگار به نوعی شوخی است و از طرفی نمیدانم چرا یاد پاپآرت میافتادم که فکر میکنم ربطی ندارد و با یک سبک دیگر دارم اشتباه میکنم.
فکر میکنم کشیدن این فرمها اتفاقاً خیلی هم ساده نیست با اینکه به نظر میرسد فقط در هم پیچ خوردند. ترکیبهای باحالی که لااقل جایی برای کشف در لحظه داشت. بعضی از نقاشیها هم بخشهای تار داشتند که همیشه از تار بودن نقاشی خوشم میآید. انگار من را به چالش میکشد که با دقت بیشتری نگاه کنم.
و در آخر سهتا هم مجسمه [؟] هم بود که یکیاش کلی چشم داشت و باحال بود. اینکه اُ چنین نمایشگاه برگزار کرد برایم عجیب بود چون فکر میکنم این شکل از آثار معمولاً برای هنریها جالب نیست.