
متاسفانه هنوز نمیتوانم آرگو را بفهمم و زیادی هنری است. انگار در یک دنیای دیگر سِیر میکند که برای من قابل فهم نیست. از طرفی خریدن بلیت خیلی گران هم قابل فهم نیست. البته فکر کنم یک روز در هفته رایگان است اما فروختن بلیت و طبقاتی کردن گالری برای من خیلی ناراحت کننده است حتی با اینکه اکثر آدمهایی که به آرگو سر بزنند مبلغ بلیت برایشان خیلی هم نباشد. یک نمایشگاه گروهی بود که به دلیل بزرگی ساختمان با خیال راحت هر کاری دلشان میخواست کرده بودند (به معنی مثبت) و مثلاًٌ برای دیدن یکی از ویدیوها باید روی زمین دراز می کشیدیم و ویدیو روی سقف نمایش داده میشد. به طور کلی فضا و شکل نمایش خودش بخشی از اثر بود و این را دوست داشتم که توانسته بودم این تلفیق را به شکل درستی به نمایش بگذارند. البته گاهی حس آب بستن هم داشتم ولی نهایتاً تجربهای دلچسب از این گردش داشتم. اول از همه یک انیمیشن سردردآور دیدم که به عنوان یک انیمیشندوست ذرهای نمیتوانم بهش امتیاز بدهم حتی اگر فرم توسط هنرمند انتخاب شده بود. در طبقۀ بالا انگار منظری از یک ساختمان را با میله ساخته بودند. تکراری بود اما جالبیاش بزرگیاش بود که به جای یک المان شبیه یک اتاق بود و میتوانستی از زوایای مختلف بهش نگاه کنی. روی سقف بودنش هم باحال بود اما دلیلش را نفهمیدم. دوتا نمایشگر خیلی بزرگ روبروی این اثر بود که ویدیوی از یک پرفورمنس را نشان میداد. ویدیوهایی که یک جاهایی همزمانی داشتند و یک جاهایی انگار داشتند دو فضای متفاوت را بهم وصل میکردند و معنایی را متبادر میکردند. خیلی دوستش داشتم مخصوصاً به خاطر شلوغی و سادگی و در عین حال کمی دیوانگیاش اما نهایتاً یک اثر تکراری بود که فقط «جالب» بود. شکلی از اجرای ویدیویی که حالا خودش تبدیل به کلیشه شده است.
یک ویدیوی مربوط به جنگ و پهباد داشت که باید روی زمین دراز میکشیدیم و انگار آسمان را تماشا میکردیم. ساده بود و احتمالاً اگر تجربۀ جنگ دوازده روزه را نداشتم خیلی با آن ارتباط نمیگرفتم اما الان برایم یک معنای اضافه داشت و «هم»ذاتپنداری میکردم و خب، برایم یک حس تلخ و ناراحتکننده هم داشت. در اتاق کوچکی عکسهایی روی دیوار دیدم که آخرش هم نفهمیدم چی بود و بدون هیچ توضیحی و یک زیرعنوان کم کمکی به من نکرد.
در اتاق بالای بالا چند تابلو از یک هنرمند بود که به نظرم بیربط به بقیه بود و یکهو از فضا انگار آمده بود و نهایتاً ویدیوی از گدار که به فرانسه بود و ندیدم چون ترجمه نداشت. اگر هم قرار بود زبان نقش مهمی ایفا نکند به هر حال ازش رد شدم. جالبترین و تلخترین بخش عکسهای نیوشا توکلیان بود که باز هم صرفاً به عکس اکتفا نکرده بود و داشت داستانی را روایت میکرد و البته با فرمها بازی میکرد. داستان زنانی که به اسارت جنسی گرفته شده بودند و صدا و روایت و عکسهای بزرگ و کوچک داشت آنها را برای ما میساخت و مهمتر از همه وجه انسانیشان را نشان میداد که خیلی زیاد شبیه هم هستیم و قرار نیست قضاوت شوند که البته میشوند. تماشایشان برایم تلخ بود که هنوز که هنوزه زنان اسیر چنین عذابهایی هستند که تقریباً نادیدنی است تا شاید روایت شود. عکسهای کوچکی هم روی رولهای سفیدی به نمایش درآمده بودند که به نظرم به اصل لطمه زده بودند و انگار فقط قرار بود فضا پر شود و لزومی به این شکل روایت نداشت چون شبیه یک وصلۀ اضافه در کل این اثر بودند.
نهایتاً برای من تجربۀ همزمان دلچسب و آزاردهندهای بود و مثل همیشه ناراحت که این آثار در چنین فضایی نمایش داده میشود که آدمهایی شبیه منِ بیغم میآیند و بهبه میگویند و تمام میشود تا نمایشگاه بعدی و مثل همیشه ای کاش که میشد دیده شود و کاری کرد.