
گالری هور به نظرم هنوز توانسته در این پیچپیچیها و اداها استاندارد خودش را حفظ کند. هنوز کاتالوگ میزند و هنوز تروتمیز و بدون ادااطوار همهچیز روی دیوار و با فاصله میرود روی دیوار جای تماشا و نفس کشیدن داری. نمایشگاه برایم جالب بود. برای من رنگهای توسی و سفید در همجواری هم جالب به نظر نمیرسد و همیشه یادآور نقاشیهای کجسلیقه یا تازهکار است یا حتی انگار به دورۀ قبل از انقلاب اشاره میکند؛ خلاصه اینکه یک طوری است اما اینجا در بعضی نقاشیها این همجواری خیلی جالب بود. یک حسی از مردگی و رطوبت انگار به آثار داده بود. شبیه دیوارهای سیمانی گیلان وقتی که زیاد باران خورده و همزمان حسی از زمختی و خرابی را میدهد. انگار همهچیز خراب و همزمان ثابت شده بود. نقاشیهای بزرگ به وضوح خیلی بهتر بودند و نقاشیهای کوچک انگار جا برای عینیت بخشیدن نقاش نداشتند. با خودم فکر میکردم که اگر رنگی بودند یا پسزمینه سفید بود چه شکلی میشد که نقاشی با این فرم هم داشت و فکر کردم که نه! واقعاً آن رنگ توسی خیلی جالبتر است. آمدن میوهها و برگهای رنگی، و کلاً رنگ یک حس تلخی بیشتری داشت برای من که انگار وسط این خرابی این قشنگی یا رنگ هم کارآمد نیست. حتی یک جاهایی ردهای توسی رنگ از میوهها روی همهجا بود و خشکیدگی را برای من بیشتر میکرد. نهایتاً نمیتوانستم بگویم که جزو آثاری است که دوست دارم و هنوز ته ذهنم این بود که قدیمی و خامدستانه است (به خاطر ذهنیت به رنگ توسی).


