
پیکاسو جزو نقاشهای محبوبم نیست و احتمالاً به این دلیل است که حس میکنم الکی بزرگ شده و یک عالمه نقاش دیگر هستند که حقشان بوده بیشتر از اینها مشهور و دیده شوند. اول از همه مثل همیشه خوشحال و ناراحت بودم که چنین گنجینهای در تهران هست و میشود دید اما هیچ چیزی بهش اضافه نشده و هنوز موزه نمیداند چیکار کند و نمایشگاههایی برگزار میکند که خوب است اما دیگر موزه نیست و بیشتر جنبۀ گالریداری دارد. در کنار آثار پیکاسو از نقاشان دیگری هم اثر وجود داشت و واقعاً تماشایشان در کنار آثار پیکاسو حس خوبی داشت. نوشتهها و فیلمهای زیادی برای نمایشگاه درست کرده بودند که برای من خوشایند بود و باعث میشد دقیقتر آثار را نگاه کنم و کمی بیشتر ازشان سردربیاورم. اینکه فقط به گذاشتن نقاشی و توصیحات اندک بسنده نکرده بودند واقعاً خوب بود. بخش مهمی از آثار چاپهای پیکاسو بود که خیلی به من چسبید چون چیزی نبود که خیلی ساده بشود پیدا کرد و ای کاش میشد کتابی ازشان درآورد که آدمهای بیشتری بتوانند ببینند. آثار گاوبازی واقعاً زیبا بود و آن سادگی در کنار خشونت و یک جور تصویر تاریخی ارائه دادن حس عجیبی برای من داشت و تعریفی از مدرن بودن که «همه چیز یک جوری است». خیلی دوست داشتم تجربۀ آدمها وقتی اولین بار به آثار نگاه میکردند را بدانم. مثل همیشه دیدن موزه پر از حس خوشی بود افسوس که چرا این طوری است؟ مخصوصاً که حجاببان هم یکهو سروکلهاش پیدا میشد و تذکر میداد. البته کسی هم توجه نمیکرد و الان زورشان نمیرسد تا مثل دورۀ قبلی شلوغبازی بیشتری دربیاورند یا حتی راه ندهند. شاید هم برخی را راه نداند.
یکی دیگر از بخشها معرفی «گرنیکا» بود که خیلی دقیق نقاشی را توضیح میداد و برای من واقعاً تجربۀ دلچسبی بود و یک ذره با پیکاسو بهتر شدم.