اعتياد درد خانمان سوزي ست، از دردسر و استرسِ پيدا كردن موادش كه بگذريم، زير و رو ميكند، نابود ميكند، محو ميكند...
جز شك و ترديد و تزلزل هديه اي برايمان ندارد كه ندارد.
فقط بزور بهمان ميخوراند كه همه چيز خوب است و من خوبمو دنيايم رنگارنگ...
اما امان از اينكه اثرش از بين برود، واويلا ميشود. تمام رنگ ها بي رنگ و تمام خوشي ها ناپديد.
اعتياد از هر مدلش بد است، كسي كه معتاد شده ديگر اختيار از خودش ندارد كه ندارد. واله و شيدايِ افيون شده و دوري از آن را طاقت ندارد.
اعتياد فقط به شيره و گل و بلبل نيس، بعضا كه اعتياد به شيريني و رشوه و آرايش و پيرايش و سابيدن خونه و حتي دق دادن همسايه پاييني با كشيدن مبل روي سنگ هم ديده شده!
اعتياد و چسبندگي به گذشته، به فكرهاي منفي...به خاطرات ...!
اعتياد به دلدادگي و دليار كه جاي خود دارد.
اينكه همه دنيا خلاصه شود در چشم و ابرويي و با "چشم سيه مويي صبح خورشيد طلوع"كند و با "طنين صدايش شب ظهور"، خود عجيبْ افسانه ايست كه ساليانِ سال هزار هزار عاشق و شاعر و دلداده در آتشش سوخته و داستان ها نوشته و ديوان ها سروده اند.
لامصب درد بدي است، چاي دم نكشيده صبح و حتي كهنه عصر هم تورا خمار ديدن روي و گاه شنيدن صدايش ميكند، باد خنك بهار و پاييز يادآور عطر جانان است وحتي گرمي تابستان و سرماي زمستان مسلما كه با اويي كه بايد باشد، دلپذير!
به هزار راه و روش و دستورالعملي دست ميزني كه قيمه بادمجان و فسنجان را به بهترين نحو درست كني و خودت را در دلش جا دهي. سراغ دارم دختركي كه موي سرخش را مشكي كرده كه يار كور رنگش بتواند موهاي او را ببيند و حتي پسري كه به عشق يار برنج دم نكشيده و سوخته اي را با لذت تمام قورت داده است.
اعتياد به يار داستان عجيبي ست، هم من تجربه كرده ام هم شما، گاهي فكر كرده ايم كه از ما خوشبخت تر و عاشق تر در دنيا نيست، گاهي هم كه خدا نكند بعضي هايمان پشت دست داغ كرده ايم كه ديگر عاشقي نكنيم.
"اعتياد از هر مدلش بد است، كسي كه معتاد شده ديگر اختيار از خودش ندارد كه ندارد. واله و شيداي افيونِ يار شده و دوري از دليار را طاقت ندارد."
از من به شما وصيت: همين الان توي گوگل سرچ كنين و نزديكترين مركز ترك اعتياد رو پيدا كنين و تا دير نشده خودتونو از اين بلاي خانمان سوز نجات بدين كه عمرها بر باد داده و دل ها شكسته است?