كسي يه دكمه pause اضافه داره به من قرض بده؟
هي دارم دو دو تا، چهارتا ميكنم ميبينم كه پره پرش اگه ٧٠ سال عمر كنم (كه اونم با پارازيت و پالم و تراريخته بايد كلي ازش مشتق گرفت و ماليات ارزش افزوده كم كرد) الان درست وسط ٣٥ سالگي نصف عمرمو كردم، حالا كاري ندارم كه با كودكي ٢٧،٨ سالش فقط سردرگريبان پي دانش افروزي، عه ببخشيد دانش افزايي بودم.
بهرحال كه آقا نصفش رفت و تمام، چقد پر بود از بالا و البته پايين، كاري ندارم بالاش چي بود و پايينش چطور... در هر صورت كه رفت و تموم شد، البته اينم بگم كه من هنوز توي ٢٧ گير كردمو اگه دست خودم بود هنوز handbook دكتر خليقي دستم بودو راهروهاي دانشگاه رو دنبال استادا و پيدا كردن كلاسا طي ميكردمو هر كاريم ميكردن سر از كتابخونه در مياوردمو اطلس هاي رنگي گياهشناسي!
خلاصه كه داره خيلي زود ميگذره، انگار همين ديروز آذر بودو من داشتم به روياي چندين ساله م و سفر به هند براي روز تولدم فكر ميكردم، حالا ببين ٦ ماه از سفرمو تولد ٣٥ سالگيم گذشت، اصلا كي شد كه من ديگه شيشه شير نخوردمو خودم ياد گرفتم برم حموم! كي شد كه مشق نوشتنا از "تصميم كبري" و حفظ كردن "صد دانه ياقوت" تموم شد، حتي يادم نمياد روز آخر دبيرستان و پيش دانشگاهي رو! ميدوني روز قبولي توي دانشگاه و شب بيداريا براي امتحانات و تست زدن براي ارشد همزمان با كار كردن و روز محشر دفاعم كه چه حس غروري داشتمو روزاي خوب خوابگاه و اولين هاي زندگيمو بزرگ و بزرگ و بزرگتر شدنم خيلي زود گذشت!
الان ميبينم كه چقد حرف و خاطره دارم براي گفتن!
خواهشا هركي يه دكمه pause اضافه داره به من قرض بده، هنوز كلي كتابِ كه نخوندم، يه عالمه فيلم كه نديدم، هزارتا جا كه نرفتم، هنوز كلي كارِ كه انجام ندادم، هنوز يه دنيا آدم هست كه به چشمشون نگاه نكردمو لبخند بهشون هديه ندادم، هنوز كلي عشق دارم توي دلم كه ميخوام باهاش دلاي خاكستري رو رنگي كنم،هنوز كلي نوازشه كه به دنيا بدهكارم، يه عالمه غذاي جديد كه نخوردمو خدا ميدونه چقد غذا منتظرن كه بپزمو بسوزونمشون...
" من كللللللللي تجربه كردن به دنيا بدهكارم!"
چقد همه چي زود ميگذره اخه، اصلا كلا دنيا روي دورِ تندِ هااا بابا چه خبرته يكم وايسا!
اي واي خدا كي رسيدم ايستگاه آخر، حواسم نبود من بايد پياده شم وگرنه جا ميمونم
#اتوبوس نوشته
پينوشت: يادش بخير قديما چقد اتوبوس نوشته داشتم، اگه خونمون دور بود حتما شش ماهه كتاب ميدادم بيرون