شب بود
در غمت گریستم
سپیده ی صبح شد
بیدار شدم
خود را به ساحل دریای خزر دیدم
تنی به غم زدم
سپس دراز شدم؛
و در ظلمت آفتاب گرفتم
رو به پایانم
قایق کاغذی تن را
به موج غم میسپرم
رد تو را
روی شن های ساحل دیدم
رد عشق را دنبال کردم ، قدم به قدم..
تو را دیدم،نشسته روی تخته سنگ دلتنگی
جشن تولد روزنه ها شد
جلوتر آمدم؛ جلوتر آمدی
فصل چیدن سیب بود
که ناگهان دیدی ، در کف دریا
گوشواره های قلبم افتادند
گفتم که مهر تو را به قلب خود آویختم
نرو
جامه کندی
و پریدی از صخره ی آرزوهایم
رفتی میان دریای غم هایم
آه ای بی خبر از حزن خون من
غم های من مواجند
کشتی های من را در هم میشکنند
و تو آخرین ناو من بودی
که به اعماق دریای غمم سفر کردی
در من غرق شدی
آه یونس تنهای من
درون دریایم نهنگ فاصله را دارم
آه یونس مانوس با نهنگ غم من
به دیدار خدا برو
من هم می آیم
خدا آینه ی جادویی ماست
در خدا نفس کشیدی
نفست خورد به موهایم
خدا را در آغوش گرفتی
من هم.
بوی تو پیچید
ناگهان شانه ی من تر شد
و در آن اثنا
پیشانی جفت خود را یافت
من عاشقم
و عشق صبر عقل ندارد
پس در خود پریدم برای تو
شنا میکردم
موج غم را کنار میزدم
چشم نهنگ افتاد
در برکه ی چشمانم
به غم زل زدم
نترسیدم
عشق را سپر کردم
تو در شکم نهنگ بودی
به زیر باله ی غم رفتم
خنجر از قلب درآوردم
شکم غم شکافتم
تو را دیدم
نترسیده بودی
لبخند میزدی
گوشواره های سرخ
در دستت بود
آه یونس من
خدا تو را بخشید
من هم.
سپس میان آن غم سیال
در حنجره ی نهنگ
به هم آغوشی هم رفتیم
و تو موسیقی عشق را
با تار نمناک نهنگ
برایم نواختی
و در آخرین نوت موسیقی
من و تو
از بالای سر نهنگ فواره زدیم
خورشید رو به غروب است
و ما از پیشانیِ دریا
طلوع میکنیم...
من؟
رو به آغازم..
نرگس جوان.
پ ن رمزی : ممنونم از هدیه های دنیا که به ما انگیزه میدن..