امروز صبح خسته و لش رو تخت بودم و فیلم شیمی نگاه میکردم که یهو مامانم اومد تو اتاق و بهت زده گفت نرگس داره برف میاااد.
امروز روز خوبیه رو به صعودم تلاشمو بیشتر کردم خدا هم خیلی مهربون شده ها یعنی بوده فقط من بهتر میتونم مهربونیاشو ببینم چندوقت پیش خیلی حال داد یک بارونی فرستاد اصن الله الله به مولا بند نمیومد آدم میمونه دربرابر این لطفا چیکار بکنه فقط سجده شکر به جا میارم از اینهمه رحمت که دریا دریاست!
الانم که بعد سال ها شهرمون برف اومده شهر سفید پوشیده درختا پر برفن از بیرون صدای جیغ جیغ و بازی بچه ها میاد
دیشب حالم خوش نبود عصبی بودم محکم لگلد میزدم به اینور اونور هیچی آخرش چش شم زدم کور کردم و شدم یه عصبی که شل میزنه
و الان لنگان لنگان و پتو پیچیده دارم میرم تو حیاط برف بازی خدایا بیا پایین برف بازی کنیم بیا قشنگم..
حس میکنم زندگی داره بهتر میشه در حالی که تا کله تو مشکلم این حس و دارم بیاین فکرای خوب کنیم هوم ؟ شاید خدا برامون چشم روشنی آماده کرده حتما امام رضا برای آینده مون فکرای خوبی داره مگه نه؟
دونه های برف میشینن رو کله م کنار همون دونه های سفید موهام تضاد قشنگیه تار سفید رنج رو نشون میده و برف شادی و سرزندگی دنیارو منم میخوام تغییر میکنم با اولین دونه ی برفی که افتاد بین دستام منم عوض شدم درختا سفید پوشیدن من به خدا قول میدم که یه روز منم سفید بپوشم و رویام رو زندگی کنم ..
خدایا بازم دمت گرم که ما جوونه های پژمرده رو زنده میکنی..
یا محیی الموتی و ممیت الاحیا.