در باورم زندانی ام
میله هایش از جنس عقل، رنگارنگ
میله اول رنگ دین و دیگری آیین است
آن یکی پررنگ تر رنگ مردم داری است
این طرف مانند عفت رنگ گرمی دارد
آن طرف مانند سنت رنگ سردی دارد
حرف مردم رنگ سقف و بر کفش رنگ حیاست
غیرت و مردانگی هم، رنگ درب این بلاست
سایه روشن های اینجا، رنگ همرنگ بودن است
گاه گرمِ گرم ، گاه هم سرد می شوند
دیده ام بالا و پایین می شود
گاه کابوسی از آن رد می شود
ناگاه دیدم
که رنگ ها ز هم آویختن
از پس آن آبرو ها ریختن
کاش میشد از قفس راحت شوم
کاش میشد از سرم بیرون شود