ویرگول
ورودثبت نام
NadaSaboori
NadaSaboori
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

هنر ظریف تحمل تعلیق*

من در حال انجام اصلاحات ترجمه کتاب در میمنت
من در حال انجام اصلاحات ترجمه کتاب در میمنت


شغل من و سرنوشت کاری ام یکی از موضوعات پر تکرار در دیالوگ‌های روزمره‌ی من و همسرم است. همسرم تلاش می‌کند من را به تحمل وضعیت تعلیق تشویق و دلگرمم کند که روزهای سخت خواهند گذشت. من در ظاهر لبخند می‌زنم و ته دلم می‌گویم آخر تو چه می‌دانی من در چه نکبتی گرفتار شده‌ام. بعد یادم می‌آید همسرم هم دورانی تقریبا به نکبت‌باری من داشته است. ولی صبر کن! او مفیدتر از من بوده است پس او درکی از چیزی که من در آن دست و پا می‌زنم ندارد. این چیز معلق بودن است.

یکشنبه‌ی هفته‌ی گذشته در حال گفت و گو با نازنین متین‌نیا بودم، مهمان قسمت جدید پادکست رانیو که اخیرا منتشر شده است. جایی از گفت و گو نازنین بر اساس تجربه‌اش از مربی‌گری شنا ریشه‌ی ترس آدم‌ها از معلق بودن در آب را ترس آن‌ها از معلق بودن در کل زندگی عنوان می‌کرد.

از پاییز سال ۱۳۹۸ تا امروز تقریبا دو سالی می‌شود که سبک روتین داشتن شغلی که هر روز هفته ساعات مشخصی دارد را کنار گذاشتم. در این مدت و تقریبا از تابستان ۹۹ کار کردن به شکل پاره‌وقت با شرکتی سرشناس در زمینه‌ی معدن را آغاز کردم. در شروع کار همه چیز گنگ و مبهم بود. اهداف و انگیزه‌های انجام کار مذکور تا ماه‌ها برای من روشن نبود. شبیه این بود که در تاریکی خاک را حفاری می‌کنی، چیزهایی بیرون می‌آوری اما متوجه نمی‌شوی ارزش آن‌ها چیست و چه کسی مشتری آن‌هاست. با این وجود، همین حفاری در تاریکی به من انگیزه‌ای داد تا سراغ یادگیری بعضی ابزارهایی بروم که قبلا با وجود علاقه امتحانشان نکرده بودم.

نوشتن گاهی چیزی است مثل قرص خوردن، شروع می‌کنی و کلمات که از تو بیرون می‌آیند فضایی خالی را ایجاد می‌کنند تا سیستم منطقی و فکری جدیدت مستقر شود. این درکی است که من از قرص لیتیوم که تقریبا چهار هفته است روزی سه مرتبه از آن استفاده می‌کنم پیدا کرده‌ام. دکتر وقتی می‌خواست برای من این قرص را توضیح دهد سعی کرد از جدول مندلیف و علم شیمی صحبت کند تا من نسبت به آن احساس بهتری داشته باشم. البته من خوشحالم که در زمانه‌ای زندگی می‌کنم که قرصی وجود دارد تا شدت اختلالی که من به آن دچارم و اختلال دو قطبی نامیده می‌شود را کاهش دهد.

سه هفته‌ی اول شروع درمانم همان حفاری در تاریکی بود و البته هنوز هم جز بارقه‌های باریکی از نور چیز دیگری نمی‌بینم. طوری می‌شود که انگار وجودت مه گرفته شده است و برایت دشوار است خودت را دوباره پیدا کنی. بعد از شروع این نوشته به ذهنم رسید که من به ابزار احتیاج دارم. شاید نوشتن یکی از همین ابزارها باشد.

تحمل معلق بودن کار سختی است و وقتی پای چیزی مثل شغل و کار به میان می‌آید، چون بخشی از هویت من به خروجی کارهایم گره خورده است، این وضعیت دشوارتر می‌شود. ولی همان قدر که برای شنا کردن توانایی معلق ماندن حیاتی است برای زندگی هم این منم که باید بتوانم توانم را در هضم شرایط فعلی‌ام بالاتر ببرم.

چند وقت پیش وقتی به مطب دکتر رفتم وقتی منشی از من شغل را پرسید تردید نکردم و گفتم خبرنگار. بعد فکر کردم چرا و چطور هنوز این عنوان را در خصوص خودم استفاده می‌کنم. واقعیت این است که بخشی از این مسئله به تعریف دیگران از من برمی‌گردد. وقتی هنوز بابت کار کردن در این شغل پیشنهاد دریافت می‌کنم پس همچنان این تعریف نزدیک‌ترین تعریف شغلی از من محسوب می‌شود.

چند روز پیش بعد از مدت‌ها یک گفت و گوی خبری گرفتم. بعد سعی کردم با استفاده از ابزارهایی که در یک سال اخیر آموخته‌ام چند نمودار بسازم و از آن‌ها در کارم استفاده بکنم. پس من خبرنگار هستم. چیزهایی هم بلد هستم که می‌تواند کار من را متمایز بکند. ممکن است من حالا طبق تعریف دقیق «بیکار» محسوب شوم اما هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن دارم مثل همین زمانی که بدون دغدغه صرف نوشتن این مطلب کردم.

قبل از زدن دکمه‌ی انتشار نوشته با خودم فکر کردم از همسرم بخواهم متن من را بخواند و نظرش را قبل از انتشار بگوید، کار سختی است، گاهی فقط می‌خواهی آن دکمه‌ی کذایی انتشار را بزنی و مطمئن شوی که همه‌ی آنچه که می‌خواستی را منتقل کرده‌ای. این هم یکی از اصطلاحاتی بود که نازنین متین‌نیا در گفت و گویمان استفاده کرد. دویدن را به روشی تشبیه کرد که باعث می‌شود رنج او «منتقل» شود یا طور دیگری که تقریبا بر سرش توافق کردیم «تغییر شکل» دهد.

قسمت بد ماجرا این است که همسرم حداقل تا بیست دقیقه‌ی دیگر باید به امورات خودش بپردازد و عملیات تغییر شکل و انتقال رنج‌های من برای این مدت به تعویق می‌افتد. البته این به ضرر خودش تمام می‌شود چون هر چقدر زمان بیشتری داشته باشم بیشتر خواهم نوشت.


*با الهام از عنوان کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه

شغلابزاراختلال دو قطبی
رانیو قصه‌است، قصه‌هایی که فعالیت بدنی عنصر شکل‌دهنده آن‌هاست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید