Naeem Jafarzadeh
خواندن ۲ دقیقه·۲ روز پیش

سلام زمستان باوقار من!!!

سلام زمستان با وقار من!
با اینهمه درد چه آرام مرا در آغوش گرفته ای!
آیا خبری داری که ما نمیدانیم؟
راستی دیروز درختان جولی بالکن من را بریدند و کلیسا به وضوح پیدا شد.
اعتراضی نداری؟
خبری داری که ما نمیدانیم؟
تمامی دوستانت را از دست داده ای.
به چه مینازی؟
شاید به میهمانی بارش برف و باران دلت خوش است!
اما میهمانی آنها که خیلی کوتاه است. خودت هم میدانی.
شاید بی خبر از من میهمانی بعدی را گرفته اید!

من که نمیدانم. اما آرامش و وقارت من را به فکر فرو میبرد.
شاید به این دلت خوش است که بهار نزدیک است!
اما بهار که بیاید! آی بهار که بیاید! وای بهار که بیاید!
خیال بهار آنقدر دلنشین است که حاضرم تمام سختی ها را با جان بخرم.
به کسی نگو .......
ولی من هم مثل تو حاضرم تمام دوستانم را از دست بدهم اما بهار را ببینم.
ولی تو که نمیدانی بهار در راه است.
برای چه این همه سختی را تحمل میکنی؟
چرا فریاد نمیزنی؟
خسته ام کردی.
سردم شد.

با چه کسی حرفمیزنم؟
تو که خواب هستی.
اما بی شک آن زمان که تبر بر ساقه دوستانت میزنند بیداری.
ولی همچون عاقلان اندر سفیح نگاه میکنی و کارت را میکنی.
آه فهمیدم!
تو کار میکنی و زحمت میکش.
چه جالب!!!
اما تمام زحمات تو به نام بهار ثبت خواهد شد.
شاید تو تبلور مرگ هستی!!
و اگر نیودی زندگی بی معنی بود!!
شاید من مرده ام که تو را آنقدر زیبا میبینم!!!

من نمیدام.
اما وقار و شکوهت ستودنی تر از همه است.
شبیه خدا هستی.
آن تقارن و انجمادت دوست داشتنی است.
دوستت دارم زمستان.
میدانم بهارکه بیاید تو هم مثل من میرقصی و خوشحالی
با گل های زیبایت
با برگ های سبزت
زمانی که پرنده ها آواز میخوانند و صدا به صدا نمیرسد.
چه جالب که تو هم خوشحالی
همچون من


نوروز پیروز
نعیم

مهاجر معمار تکلونوژی سیاست فلسفه رو دوست دارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید
نظرات