ویرگول
ورودثبت نام
Naeem Jafarzadeh
Naeem Jafarzadehمهاجر معمار تکلونوژی سیاست فلسفه رو دوست دارم
Naeem Jafarzadeh
Naeem Jafarzadeh
خواندن ۴ دقیقه·۸ ماه پیش

عنوان: تمدن تهی، خلقی ماندگار: تأملی بر جامعه سوئد نوشته‌ای از Naeim Jafarzadeh – در سکوتی میان دو سرزمین

عنوان: تمدن تهی، خلقی ماندگار: تأملی بر جامعه سوئد نوشته‌ای از Naeim Jafarzadeh – در سکوتی میان دو سرزمین

مقدمه: زمستانی که می‌سازد و می‌سوزاند در کشوری که زمستان نه‌تنها می‌سوزاند، بلکه می‌سازد، درخت پیش از آن‌که شکوفه زند، باید یاد بگیرد چگونه بی‌برگ بایستد. سوئد سرزمینی‌ست با تمدنی نسبتاً کوتاه، اما با بلوغی عمیق. در مقایسه با ایران، هند، یا یونان، شاید ۷۰۰ سال تاریخ مکتوب چیز زیادی نباشد؛ اما آن‌چه این مردم از سرما، تاریکی و سکوت آموخته‌اند، گاه از هزاران سال تمدنِ آفتاب‌زده، آموزنده‌تر است.

اینجا، چیز زیادی باقی نمی‌ماند تا به نمایش گذاشته شود؛ همه‌چیز تهی می‌شود، صیقل می‌خورد، و تنها آن‌چه ضروری‌ست، پابرجاست. اما آیا این «تهی شدن»، آغاز معناست یا نشانه‌ی فراموشی معنا؟ مقاله‌ی پیش رو، تلاشی‌ست برای نگاه‌کردن با احترام، و هم‌زمان با پرسش.

وایکینگ‌ها – حمله، ایمان، پذیرش

 در اسطوره‌های شمال، نبرد پایان نیست، بلکه گذرگاهی‌ست برای معنا. وایکینگ‌ها، این جنگاوران دریایی، تنها برای غارت و فرمان‌روایی نمی‌جنگیدند؛ آن‌ها باور داشتند که برای رسیدن به پیروزیِ واقعی، باید همهٔ خدایان—even بیگانه‌ها—به یاری‌شان بیایند. در دل آن همه خشونت، نوعی بی‌غروری پنهان بود؛ پذیرا بودنِ نیروهای گوناگون، حتی وقتی زبان‌شان یکی نبود.

آن‌ها نه یک دین داشتند، نه یک روایت مطلق؛ بلکه آمیزه‌ای از باورهایی سیال، که هر کدام در زمان خود می‌توانستند راهنمای کشتی‌ای در طوفان باشند. از همان‌جا، شاید رگه‌هایی از پذیرش و انعطاف در روح شمالی شکل گرفت؛ پذیرشی که بعدها در قالب سکولاریسم، مدارا، و قانون جا خوش کرد.

اما پرسش باقی‌ست: آیا این پذیرش، نشانه‌ی درک پیچیدگی جهان است؟ یا ناتوانی از خلق روایتی اصیل؟ آیا خشونت، وقتی بی‌هویت و بی‌هدف باشد، تهی‌تر نیست از خود سکوت؟

زمستان، درون‌گرایی، تهی‌سازی زمستان

 در سوئد تنها یک فصل نیست؛ وضعیتِ وجودی‌ست. سکوتِ گسترده، تاریکیِ طولانی، و سرمایی که بر پوست می‌نشیند و به جان می‌خزد، انسان را به درون خود پرتاب می‌کند. اینجا تابستان کوتاه است، و زمستان، فرمانروا. و زیر این فرمانروایی، نمایش جایی ندارد. اغراق، پژمرده می‌شود؛ و آن‌که چیزی برای گفتن ندارد، ترجیح می‌دهد خاموش بماند.

همچون درختی که برگ‌هایش را از دست داده، سوئدی یاد می‌گیرد از درون تلاش کند. نه برای نشان دادن خود، بلکه برای ساختن دوباره. در این اقلیم، آن‌چه اضافه است می‌میرد؛ سادگی می‌ماند، و سادگی، بی‌رحمانه زیباست.

اما آیا این سادگی، تهی شدن واقعی‌ست؟ یا فقط حذفِ تزیینات؟ آیا جامعه‌ای که برای بقا، همه‌چیز را حذف می‌کند، جایی برای شکوفه هم باقی می‌گذارد؟ و اگر نگذارد، آیا هنوز زنده است؟

 فرهنگ کار؛ عمل بی‌ادعا، نظم بی‌نمایش

 در سوئد، کار سکوت می‌کند. هیچ‌کس فریاد نمی‌زند که «من چه کرده‌ام»، هیچ‌کس نمی‌پرسد «تو برای من چه کرده‌ای؟» کار انجام می‌شود، چون باید انجام شود—نه برای افتخار، نه برای نمایش، بلکه برای حفظ تعادل جمعی.

سوئدی‌ها به قانون نانوشته‌ای باور دارند: Jantelagen، قانونی که تو را از خودنمایی، برتری‌طلبی، و مرکز جهان پنداشتن بازمی‌دارد. تو فقط یکی از مایی؛ نه کمتر، نه بیشتر. و همین نگاه، فرهنگ کاری را از رقابت تهی می‌کند و آن را به همکاری بدل می‌سازد.

اما آیا بی‌ادعایی همیشه فضیلت است؟ اگر فرد نداند که می‌تواند متفاوت بیندیشد، آیا جرئت خلق هم خواهد داشت؟ آیا تداوم جمعی، بدون شعله‌های فردی، به خاموشی نمی‌انجامد؟

فرد، فلسفه، و خلق جمعی 

در دل هر سوئدی، گویی یک اسپینوزای خاموش نشسته است. نه برای سخن گفتن از اخلاق، که برای زیستنِ آن. نه برای تحلیل هستی، که برای هماهنگی با آن—بی‌غرور، بی‌هیاهو، بی‌توقع.

در اینجا، فرد مسئول خویش است، اما نه برای تمایز، بلکه برای توازن. او می‌داند که سهمی دارد؛ در طبیعت، در شهر، در جمع. نه به‌عنوان قهرمان، که به‌عنوان بخشی از جریان.

اما اگر فرد نتواند برای خود معنایی منحصربه‌فرد بیافریند، آیا می‌تواند عنصر مفیدی برای جمع باشد؟ یا برعکس: آیا تنها وقتی معنا دارد که از دل تفاوت برخیزد؟

باید به طبیعت نگاه کرد. درختان کنار هم می‌رویند، ریشه در یک خاک، زیر یک آسمان. اما هر کدام قامت خود را دارند، شاخه‌ی خود را، زخمِ خود را. جامعه‌ی زنده، نه از یکدستی، که از تفاوت زنده می‌ماند.

نتیجه‌گیری: تهی بودن، ماندگاری‌ست؟ سوئد، سرزمینی‌ست که تهی بودن را آموخته—اما نه تهی مطلق؛ تهی از زوائد. تهی برای بقا، برای سکوت، برای نظم. اما تهی واقعی—آن تهیِ بی‌هدف، بی‌معنا، آن تهیِ شاعرانه‌ای که مولانا می‌دید یا ذن در آن رها می‌شد—در ساختار نمی‌گنجد.

جوامع مدرن، به‌ویژه آن‌ها که بر ثروت و رقابت بنا شده‌اند، از تهی بودن می‌ترسند. چون تهی، کنترل‌ناپذیر است. پس معنا را تعریف می‌کنند، فردیت را برند می‌کنند، و تفاوت را انحصاری می‌سازند.

در این میان، شاید سکوت سوئدی، نقطه‌ای باشد میان رهایی و نظم. اما پرسش باقی‌ست: آیا می‌توان دوستت را از دست بدهی، و ساکت بمانی؟ آیا موفقیت جمع، بدون شکوفایی فرد، معنایی دارد؟

تهی بودن، اگر فقط ابزار باشد، به معنای واقعی نرسیده. و اگر سکوت، فقط برای آرامش باشد، نه برای حقیقت، آنگاه تهی‌ترین لحظه، پُر از دروغ خواهد بود.

و شاید جاودانگی، نه در ساختن، که در جرئتِ نساختن باشد—وقتی همه چیز ما را به ساختن مجبور می‌کند.

تهیسوئد
۱
۲
Naeem Jafarzadeh
Naeem Jafarzadeh
مهاجر معمار تکلونوژی سیاست فلسفه رو دوست دارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید