این آخرین یادداشت هفته اول از دوره پیشرفته نویسندگی خلاق هست و امیدوارم که توانسته باشم یادداشتهای خوبی را برای خودم ثبت کرده باشم.
به امید روزی هستم که به قول استاد این یادداشت ها از نثر مناسبی بر خوردار شوند و قابل خواندن از سوی مخاطبانم باشند، و قطعا آن روز من خوشبخت ترین آدم روی زمین خواهم بود.
من در تلاش هستم تا به نحوی خود را به خودم ثابت کنم و به خودم بقبولانم که در مسیری قرار دارم که مسیر درست و سبزی است.
مسیری است، سرشار از عشق و تحول.
عشق چون با هر خطی که می نویسم احساس خوشی در دلم جاری می شود، احساس خوشی که انگار من را با تک تک کلمات مرتبط می سازد؛ ارتباطی سراسر دوستی و مهر است. انگار از هیچ کلمه و واژه ای متنفر نیستم، به تک تکشان ارق دارم، انگار جانم را برای تک تکشان می دهم، و همه شان از کوچک و بزرگ، از سنگین و سبک برایم ارزشمند هستند.
تمام این ایامی که دارم تلاش و سعی می کنم که واژه های بیشتری را در دایره لغاتم اضافه کنم، انگار وارد یک دنیای نو شدم، دنیای که تک تک چیزهایی که آنجا هستند، برایم آشنا هستند، انگار از قبل همه را می شناسم، اما چون این آشنایی دورادور بوده، یکم غریبگی می کنم.
فقط نیاز به زمان دارم تا در فرصتی که هست با همه شان نشست و برخواستی داشته باشم، با آنها یک فنجان چایی بخورم، در یک مهمانی عصرگاهی کنار آنها باشم، با هم گپی بزنیم.
آماده هستم با همه شان دوره همی داشته باشم، اشتیاق زیادی دارم، معنی خیلی هاشان را می دانم اما به زبانم نمی آیند و یا نوک زبانم هستند، اما ذهنم یاری نمی کند که بر روی کاغذ بیارمشان.
هر چه هست دوستشان دارم و حالا حالا ها قصد ترک کردنشان را ندارم.
این دنیا، دنیایی است که مرا همان طور که هستم دوست دارند و به من افتخار می کنند.
من هم دوستشان دارم و به آنها افتخار می کنم.
این دنیا دنیای من است.
دنیای واقعی من.