نفیسه رضایی افضل
نفیسه رضایی افضل
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

کاریکلماتور


اولین قدم های من در باب کاریکلماتور

  • ماژیک بیچاره مانند سوهان سرش را بر روی کاغذ غلطاند اینقدر کاغذ خشن بود که صدای ماژیک به هوا رفت
  • لیوان بیچاره از زمانی که لبه اش پریده بود همچنان چشم به راهش بود که سر جایش برگردد .
  • علامت های روی تقویم سنگینش کرده بود و نمی توانست راحت بخندند با هر بار خنده علامت ها به تنش فرو می رفتند .
  • ساعت در مسابقه دو با روز باخت .
  • از ساعت راضی نبود و بهش نمره خوبی نمی داد.
  • چون همه زمان کم میآوردند به ساعت بی محلی می کردند .
  • واکس بیچاره کلی ناراحت بود چون تازگی ها وازلین و ابر کوچک روی کفش سرسره بازی می کردند .
  • دستمال مچاله شده روی زمین بود در وسطش هیچ کثیفی نبود اما اینقدر همه از رویش رد شده بودند سیاه و گلی شده بود .
  • باد برگ ها را به شدت به هم می زد چهره هایشان از شدت ضربه قرمز شده بود .
  • دستمال مخملی تنها چیزی را که پاک می کرد شیشه عینک پیر بود بقیه دستمال ها به او حسودی می کردند.
  • دستمال خود شیرین تنها شیشه عینک پیر را پاک می کرد و عینک پیر او را از بقیه دستمال ها بیشتر دوست داشت .
  • خودکار سبز نو مانده بود و خودکار قرمز نفس های آخرش را می کشید خودشان هم متعجب مانده بودند یعنی در این مدت هیچ کار خوبی انجام نداده بود .
  • کچل بود و شانه را تنها بالای گوش ها و پس سرش می کشید شانه دلش برای قله سر تنگ شده بود .
  • تصویر زیبا زیر یادداشت کج و کوله گیر کرده بود این یادداشت کی از روی او برداشته می شد تا بالاخره همه او را ببینند .
  • خودکار رقم را نوشت اما حواسش پرت اخم چک شد و عدد اشتباه شد و دوباره همه به او گفتند چرا این کار را کردی و باز او خراب کرده بود .
  • موهای لاک به رنگ زیبایی آغشته بود و روی ناخن های زشت و نا هموار کشیده شد . حالا هم ناخن و هم رنگ لاک زیبا بودند .
  • نمک نمکدان کم بود برای همین همه با شدت بیشتری او را به در و دیوار نمکدان می کوبیدند و نمکدان خدا خدا می کرد کی او را مجدد پر کنند .
  • موها از روی پوست بلند شده بودند اما هنوز بیرون نیامده باید سرشان تراشیده می شد .
  • صفحه شکسته شده گوشی باعث شده بود دیگر کسی به او دست نزند او حالا دیگر مثل قبل زیبا و خوش دست نبود .
  • تلاش می کرد همه کارهایش را به درستی انجام دهد اما هر بار یک کار به کارهایش اضافه می شد و باعث می شد کاری از جعبه بیرون بیافتد .
  • تلاش می کرد، اما نمیرسید چون یک چاله در سر راهش بود آن چاله اسمش بهانه بود .
  • سعی می کرد اما موفق نمی شد به راهش ادامه دهد چون سر راهش یک چاله بود آن چاله اسمش بی انگیزگی بود.
  • لبه تیز کاغذ دستش را برید باورش نمی شد کاغذ هم بتواند اینچنین خراش بر روی پوستش بیاندازد .
واکسکچلبادبرگتقویم
من نفیسه هستم یک جوینده اطلاعات که به تازگی تصمیم گرفتم اطلاعاتم را به نگارش در بیاورم . امید که مطالب برای مخاطبان مفید باشد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید