مهر همچون نامش پر از مهر است؛ که اولین ماه پاییز زیبا و هزار رنگ است. و چالش این ماه طاقچه و ویرگول همانطور که نوشته بود: فصل پاییز، فصل یادگیری است و حالا مهرماه فصلی برای اندیشیدن و یا به بیان بهتر فصلی برای درست و عمیقتر اندیشیدن. که به گونهای همان معنای واژهی فلسفه است. حال باید گفت که چقدر زیبا که اولین ماه پاییز با آن آغاز میشود. برای شب های طولانی که همراه یک لیوان چای دارچین در کنجی نشسته و همزمان که باران به پنجره ها میکوبد آدم در پتو فرو رود و کتاب بخواند. چه چیزی زیبا تر و باشکوه تر از این حس و حال؟!
در ابتدا انتخاب من کتاب دنیای سوفی بود؛ چون دقیقا از آن کتابهای نیمه خواندهای بود که مدتها میخواستم بخوانم و نخوانده بودم. اما یک گزینه دیگر هم وجود داشت، که نسخه صوتی بود و به شدت داشت مرا برای خواندنش وسوسه میکرد. آن هم کتاب صوتی یادداشت های زیرزمینی بود. علاقهای که به داستایوفسکی دارم سبب شد که انتخابم آن باشد و البته هدیه طاقچه برای فصل تابستان هم چندان بی تاثیر نبود بنابراین این کتاب را خریدم. این مجموعه دو کتاب یادداشت های زیرزمینی و شب های روشن نوشته فئودور داستایوفسکی با صدای آرمان سلطان زاده بود. از این همین ابتدا برای این همه ویژگیهای فوق العاده که کنار هم قرار گرفتند میتوان دست افشانی کرد. صدای فوق العاده آقای سلطان زاده همراه داستایوفسکی عزیزم.
کتاب شب های روشن را دوسال قبل از کتابخانه گرفتم و در روزهای آخر شهریور در حیاط خانه خوانده بودم پس این دومین بار بود که آن را میخواندم اول گمان میکردم همه چیز تکراری خواهد بود ولی خب اشتباه بود بعضی قسمت های آن را به کل فراموش کرده بودم. چیزی که برای من جالب بود این بود که فیلم ایرانی شب های روشن که نسخه اقتباس شده از رمان آن است برایم ملموس تر و زیبا تر از کتاب آن است. موسیقی پیمان یزدانیان آن را فوق العاده کرده. این موسیقی هم از آن موسیقی هایی هست که بارها میشود آن را شنید وهمراه آن با رویا همراه شد. همراه آن با استاد از خیابان ها عبور کرد و با خانه و درخت ها صحبت کرد. استاد نسخه ایرانی مرد تنهاست که به جای سن پترزبورگ حالا در تهران در شب های طولانی از خیابان ها میگذرد و قدم میزند. حال بگذریم از فیلم و به کتاب برگردیم. اسم کتاب اشاره به شب های روشن سن پترزبورگ دارد که آفتاب در آن غروب نمیکند و تمام طول شب آسمان حالت روشن صورتی رنگی دارد اما خب داستان به این موضوع اشاره ای ندارد. من فرصت این را داشتم در سن پترزبورگ باشم و شب های آن را تجربه کنم. سنت پترزبورگ شهری که زیبایی آن زبانزد است. خانهها و ساختمانهای زیبا، پررنگ ترین چیزی هست که در آن میتوان دید. پس میتوانم تجسم کنم که چگونه میشود با این ساختمان ها صحبت کرد و به هر کدام یک شخصیت داد. نکته بعدی رودخانه های زیادی هست که در سرتاسر شهر موجود است. شما از هر راهی بروید در نهایت به رودخانهای میرسید. از همین جهت آب و هوای مرطوب و سرمای ملایمی دارد. در نهایتِ ماجرا در پایان داستان قلبم کمی شکسته شد. اینکه عاشق کسی شوی و حتی معشوقه به تو وعده وصال دهد و در لحظهای رها شوی بسیار دردناک است. به این فکر میکنم که این همه تنهایی خارج از توان آدمی هست. تنها بودن نه در معنای فلسفی بلکه تنهایی به معنای نبود هیچ آدمی. در نهایت از گوش دادن دوباره آن لذت بردم و برایم خوشایند بود.
کتاب شب های روشن را دوسال قبل از کتابخانه گرفتم و در روزهای آخر شهریور در حیاط خانه خوانده بودم پس این دومین بار بود که آن را میخواندم اول گمان میکردم همه چیز تکراری خواهد بود ولی خب اشتباه بود بعضی قسمت های آن را به کل فراموش کرده بودم. چیزی که برای من جالب بود این بود که فیلم ایرانی شب های روشن که نسخه اقتباس شده از رمان آن است برایم ملموس تر و زیبا تر از کتاب آن است. موسیقی پیمان یزدانیان آن را فوق العاده کرده. این موسیقی هم از آن موسیقی هایی هست که بارها میشود آن را شنید وهمراه آن با رویا همراه شد. همراه آن با استاد از خیابان ها عبور کرد و با خانه و درخت ها صحبت کرد. استاد نسخه ایرانی مرد تنهاست که به جای سن پترزبورگ حالا در تهران در شب های طولانی از خیابان ها میگذرد و قدم میزند. حال بگذریم از فیلم و به کتاب برگردیم. اسم کتاب اشاره به شب های روشن سن پترزبورگ دارد که آفتاب در آن غروب نمیکند و تمام طول شب آسمان حالت روشن صورتی رنگی دارد اما خب داستان به این موضوع اشاره ای ندارد. من فرصت این را داشتم در سن پترزبورگ باشم و شب های آن را تجربه کنم. سنت پترزبورگ شهری که زیبایی آن زبانزد است. خانهها و ساختمانهای زیبا، پررنگ ترین چیزی هست که در سنت پترزبورگ میتوان دید. پس میتوانم تجسم کنم که چگونه میشود با این ساختمان ها صحبت کرد و به هر کدام یک شخصیت داد. نکته بعدی رودخانه های زیادی هست که در سرتاسر شهر موجود است. شما از هر راهی بروید در نهایت به رودخانهای میرسید. از همین جهت آب و هوای مرطوب و سرمای ملایمی دارد. در نهایتِ ماجرا در پایان داستان قلبم کمی شکسته شد. اینکه عاشق کسی شوی و حتی معشوقه به تو وعده وصال دهد و در لحظهای رها شوی بسیار دردناک است. به این فکر میکنم که این همه تنهایی خارج از توان آدمی هست. تنها بودن نه در معنای فلسفی بلکه تنهایی به معنای نبود هیچ آدمی.د در نهایت از گوش دادن دوباره آن لذت بردم و برایم خوشایند بود.
حال برویم سراغ کتاب دوم یعنی یادداشت های زیرزمینی. این کتاب را صبح ها و عصر های نزدیک به غروب در مترو و اتوبوس و در زمان خستگی و در زمان راحتی گوش دادم. این کتاب از زبان اول شخص روایت میشود. گمان میکنم برای درک کامل آن باید بار دیگر آن را بخوانم. کتابی که شاید نتوان به آن گفت شاهکار داستایوفسکی ولی یکی از آثار فوق العاده اوست. میتوان جمله جمله از کتاب یاداشت کرد؛ و در بعضی جملات احساس همذات پنداری کرد. چرا که داستایوفسکی از زبان انسان عصر حاضر سخن میگوید. قشنگ ترین چیزی که در توضیح کتاب در ویکی پدیا آمده، به نقل از مضمون:
«داستایوفسکی در این رمان یک شخصیت نمادین خلق می کند.مرد زیرزمینی قهرمان نیست.او برای رسیدن به ایده ها و آرمان هایش ناتوان است.او سرشار از تناقض است.فردی تحقیر شده در اجتماع.او به درون خود می رود تا خودش را بیابد.در این اثر ما دیگر با اشرف مخلوقات رو به رو نیستیم.انسان به دنبال ارضای امیالش است و بس هرچند این امیال ویرانگر باشند.مرد زیرزمینی با انکار مداوم خود سعی در نفی همه چیز دارد.او تعلق به دنیایی که در آن زندگی می کند ندارد.یک پوچی مطلق که نشان از خودآگاهی دارد.دنیا هم او را نمی بیند.اسم داستان هم بر همین اساس است.»
فکر میکنم این توضیح کامل ترین چیزی هست که از کتاب یاداشت های زیرزمینی هست. پس من سخن را کوتاه میکنم و به این نوشته بسنده میکنم.
پ.ن: این عکس از یکی از پیاده رویها در شب گرفته شده، یکی از شبهایی که به کتاب گوش میدادم و شهر را با پاهایم کشف میکردم.