ویرگول
ورودثبت نام
Nafise Yari
Nafise Yari
خواندن ۷ دقیقه·۶ ماه پیش

یافتن معنای زندگی

امروز آخرین روز سال ۱۴۰۲ هست. ساعت هشت صبح هست و در ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس به مقصد دانشگاه هستم. کنون تصمیم دارم از چالش این ماه طاقچه و ویرگول بنویسم. موضوع این ماه کتابی هست که کمکت میکند، معنای زندگی را بیابی. در ابتدا تصمیم داشتم دو کتاب درباره معنی زندگی و جایگاه ما در جهان هستی را بخوانم. اما متاسفانه کمبود زمان مانع از آن شد و در نهایت تنها به خواندن کتاب درباره معنی زندگی ویل دورانت اکتفا کردم و کتاب بعدی را در سال جدید خواهم خواند. ویل دورانت تاریخ نویس مشهوری که کتاب تاریخ تمدن یازده جلدی آن بسیار مشهور است. بنابراین بیشتر مرا مشتاق خواندن کتابی از این آدم بزرگ میکرد. کتاب با این مضمون آغاز میشود که شخصی به کنار او میرود و از او میخواهد یک دلیل ارائه کند برای اینکه او خودکشی نکند. پس از این پرسش دورانت نامه‌ای به بیش از ۱۰۰ شخصیت مشهور میفرستد و از آنها میخواهد که به این سوال پاسخ دهند. این کتاب، مجموعه‌ای از آن نامه‌ها و نظرات شخصی نویسنده است که در مجموع کتاب ارزشمندی را پیش و روی خواننده قرار میدهد. اما چیزی که ذهن مرا درگیر کرد، این سوال است که چرا نباید خودکشی کرد؟ روزانه تعداد افراد زیادی از انسان‌ها خودکشی می‌کنند و علت آن تنها بی معنایی زندگی برنمیگردد. گمانم تعداد کمی از این اشخاص به دلیل بی معنایی دست به کشتن خود بزنند. و بخش زیادی از این خودکشی‌ها برگرفته از مشکلات سخت روحی است پس این کتاب راه حلی برای خودکشی نکردن نیست! یا پیشنهاد مناسبی به همه آدم‌هایی نیست که از زندگی بریده و ناامید‌ شده‌اند. در نهایت این کتابی که قطور و چند جلدی نیست و هر آدمی میتواند در زمان کم آن را بخواند و البته که خواندن آن بسیار بهتر از نخواندن آن است را به همه افراد توصیه میکنم. این کتاب به شکلی جسورانه نگاشته شده و البته از اینکه آن را برای مخاطب پارسی زبان ترجمه کرده‌اند جای مسرت دارد. آدم‌ها با اعتقادات و ارزش‌های گوناگون، با اعتقاد به خدا و عدم اعتقاد به خدا در این کتاب نظرات خود را بیان کرده‌اند. یکی از زیباترین نظرات برای من از سینکلر لوئیس بود او نمایشنامه نویس و نویسنده آمریکایی بود او اولین آمریکایی و اولین نفر از قاره آمریکا بود که موفق شد نوبل ادبیات را بدست آورد. اما متاسفانه کتاب‌‌های زیادی از این نویسنده ترجمه نشده است و بنابراین برای مخاطب ایرانی به گمانم چندان شناخته شده نباشد. اما امیدوارم در روزهای آینده بتوانم بیشتر از او بخوانم، حال به نقل از کتاب، نامه او به این مضمون است:

"من فکر میکنم اعتقاد به اینکه به دین نیاز است تا زندگی را شایسته زیستن کند یا در غم ها مایه تسلی خاطر شود اشتباه است مگر در مورد کسانی که با دین بار آمده اند و اگر در بزرگسالی آن را از دست بدهند متوجه نمیشوند کل تفکرشان با آن پرورش پیدا کرده چندین جوان میشناسم که کاملاً به دور از اندیشه های مربوط به کلیساها الاهیات رسمی یا هر جنبه دیگر دین بار آمده اند و اخلاق را نه به عنوان فرمانی الاهی بلکه به شکل فعالیتی بر پایه قرارداد اجتماعی یاد گرفته اند. آنها به نظرم همان قدر خوشبختاند و همان قدر پر از انگیزه و اشتیاق به زندگی اند که کسی که تعلیم دیده همه مشکلاتش را بر دوش خدا یا عامل محلی خدا کشیش بگذارد رضایت خاطر آنها از کار و فعالیت سالم از تمرینهای جسمی و ذهنی می آید خواه این فعالیت بازی تنیس باشد یا حل کردن مسئله ای در اخترشناسی. به این هم اعتقاد ندارم که بیشتر آنها حتی در پیری هم هیچ نیازی به تسلی دینی احساس کنند چون افراد پیر کمی هم میشناسم که در تمام طول عمرشان این طور زندگی کرده باشند و با آرامش کامل فقط خواسته باشند زنده بمانند. زندگی آدمی لاادری مثل کلارانس درو از زندگی اسقف مسنی که امیدهای روشنش به بهشت اغلب با ترسش از دوزخ کمرنگ میشود طراوت و هیجان و حتی گرایش معنوی نه کمتر بلکه بیشتری دارد. اگر به دیدن نمایشی بروم از آن کمتر لذت نمیبرم اگر اعتقاد نداشته باشم آفریننده ای الاهی دارد و تحت هدایت الاهی است یا برای همیشه ادامه پیدا خواهد کرد به جای آنکه پس از چند ساعت به پایان برسد یا بسیاری از جزییات آن پس از چند ماه از خاطرم خواهد رفت یا اعتقاد نداشته باشم که تأثیری اخلاقی بر من خواهد گذاشت. و من از زندگی لذت میبرم همان طور که از آن نمایش لذت میبرم. اگر می خواهید هر کدام از این مطالب را نقل کنید مختارید."

"من فکر میکنم اعتقاد به اینکه به دین نیاز است تا زندگی را شایسته زیستن کند یا در غم ها مایه تسلی خاطر شود اشتباه است مگر در مورد کسانی که با دین بار آمده اند و اگر در بزرگسالی آن را از دست بدهند متوجه نمیشوند کل تفکرشان با آن پرورش پیدا کرده چندین جوان میشناسم که کاملاً به دور از اندیشه های مربوط به کلیساها الاهیات رسمی یا هر جنبه دیگر دین بار آمده اند و اخلاق را نه به عنوان فرمانی الاهی بلکه به شکل فعالیتی بر پایه قرارداد اجتماعی یاد گرفته اند. آنها به نظرم همان قدر خوشبختاند و همان قدر پر از انگیزه و اشتیاق به زندگی اند که کسی که تعلیم دیده همه مشکلاتش را بر دوش خدا یا عامل محلی خدا کشیش بگذارد رضایت خاطر آنها از کار و فعالیت سالم از تمرینهای جسمی و ذهنی می آید خواه این فعالیت بازی تنیس باشد یا حل کردن مسئله ای در اخترشناسی.به این هم اعتقاد ندارم که بیشتر آنها حتی در پیری هم هیچ نیازی به تسلی دینی احساس کنند چون افراد پیر کمی هم میشناسم که در تمام طول عمرشان این طور زندگی کرده باشند و با آرامش کامل فقط خواسته باشند زنده بمانند. زندگی آدمی لاادری مثل کلارانس درو از زندگی اسقف مسنی که امیدهای روشنش به بهشت اغلب با ترسش از دوزخ کمرنگ میشود طراوت و هیجان و حتی گرایش معنوی نه کمتر بلکه بیشتری دارد. اگر به دیدن نمایشی بروم از آن کمتر لذت نمیبرم اگر اعتقاد نداشته باشم آفریننده ای الاهی دارد و تحت هدایت الاهی است یا برای همیشه ادامه پیدا خواهد کرد به جای آنکه پس از چند ساعت به پایان برسد یا بسیاری از جزییات آن پس از چند ماه از خاطرم خواهد رفت یا اعتقاد نداشته باشم که تأثیری اخلاقی بر من خواهد گذاشت. و من از زندگی لذت میبرم همان طور که از آن نمایش لذت میبرم. اگر می خواهید هر کدام از این مطالب را نقل کنید مختارید."رم. اگر می خواهید هر کدام از این مطالب را نقل کنید مختارید."

تفکر او و نامه‌اش، به زیباترین شکل ممکن گویی از زبان من سخن میگوید. با این تفاوت که من در خانواده‌ای مذهبی متولد شدم و حتی مذهب بخشی پررنگی از زندگی نوجوانی من بود. من با مذهب تشویق و تمجید دریافت میکردم و این چشمان من را برای دیدن عینیات و منطق بسته بود و با رسیدن به بزرگسالی و جدا شدن از خانواده روند تغییر من زودتر شد و این سبب شد ارزش‌های خودم را بسازم. ارزش‌هایی که پذیرش آن ذهن مرا آرام میکرد. طبیعت آن مادرِ، بزرگ و با هیبتی است که سبب موجودیت ما شده و روزی به آن برمیگردیم. روزی ذرات وجود من در این خاک دفن میشود و گیاهی از تن من تغذیه میکند و من درختی میشوم. پس از آن پرنده‌ای دانه درخت را میخورد و من پرواز میکنم و به همین شکل حیات من ادامه پیدا می‌کند و نه به شکلی که در ادیان به آن اشاره میشود این اعتقاد شخصی من است و با آن احساس آرامش میکنم. تلاش میکنم و زندگی برای من معنادار است. برای انجام عمل درست و اخلاقیات نیازی به زور و اجبار نیست تا زمانی که به طبیعت که انسان هم بخشی از آن است آسیب نزنم اعمالم درست است.

در نهایت میتوان گفت زندگی برای هر آدمی معنا منحصر به خود را دارد و لزومی به این نیست که همه‌ی ما آدم‌ها، همانند هم بیندیشیم و زندگی کنیم. ما میتوانیم معنای زندگی هر آدمی را بفهمیم و با اندیشیدن و نگاه کردن و مطالعه و گفتوگو معنای زندگی را از دل خود زندگی بیابیم.


معنای زندگیچالش کتابخوانی طاقچه
مسافر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید