یادم آورد که وقتی متولد شدم خدا همه چیز رو بهم داده بود دست و پا ،مغز، قلب، کلیه، شش ها و …… همه چیز سر جای درستش قرار گرفته بود همه چیز اوکی بود و من خوشحال و خرم و خندان زندگی میکردم خودم بودم و هر جوری که راحت بودم میخوابیدم میخوردم میخندیدم حتی آروغ میزدم بی آنکه نگران باشم کسی بشنوه .حتی محدودیت ها رو نمیپذیرفتم مثل اینکه دستکش دستم کنن یا من رو به حالت خاصی بخوابونن. چقدر با یادآوری اون دوران حس خوبی بهم دست میده و لبخند روی لبم میشینه .آره من اینجوری بودم یعنی همه اینجوری بودیم آزاد و رها از هر قیدی بندی . آره ما آزاد و رها خلق شدیم و باید آزاد و رها زندگی کنیم و نذاریم چیزی محدودمون کنه . باید بچه بشیم و مثل بچه ها رفتار کنیم اونوقته که خودمون هستیم و لذت میبریم از زندگیمون .
همیشه الان خودم رو با دیروز خودم و دیروز های خودم مقایسه کنم و از پیشرفت خودم لذت ببرم . نقاط قوت خودم و دیگران رو بر زبان بیارم تا هم به خودم انگیزه بدم و هم به دیگران .