به عنوان یک کتابخوان معمولی، سالها پیش کتاب "چه کسی پنیر مرا جابجا کرد" نوشته آقای "اسپنسر جانسون"، به شدت مرا جذب کرد. مطالعه این کتاب باعث شد فکر کنم، مثل همیشه خداوند خواسته اینگونه پیامی به من برساند که همیشه زمانی که فکرش را هم نمیکنم او برایم نقشههای خارقالعاده و شگفتانگیز دارد. این است که "تغییر"در مراحل مختلف زندگیام را اتفاقی برای رشد و رضایت بیشتر میدانم.
از سوی دیگر به عنوان یک مسئول میانی که با کارمندان دیگری در زیرمجموعه شغلیام مرتبط هستم، اغلب به هنگام جابجایی کارشناسان در سازمان که به اقتضای شرایط موجود و نیاز سازمان اتفاق می افتد(بخصوص اگر این تغییر، ارتقاء هم محسوب نشود)، با مقاومت فرد مورد نظر مواجه میشوم. پس از شنیدن حرفها و شاید گلایههای کارمند مبنی بر عدم علاقه برای جابجایی، کتاب دکتر جانسون را در به عنوان یک پیشنهاد برای مطالعه، در اختیارش قرار میدهم. چرا که آقای جانسون در این کتاب به زیبایی و داستانگونه نشان میدهد که چگونه تغییراتی بزرگ در زندگی، بی آنکه آدم انتظارش را داشته باشد، از راه میرسند و بسیاری ازبرنامهها و نقشههای قبلی را به باد میدهند. او با قصهی موشها و آدمهایش، یادمان میدهد که چگونه باید در برابر این تغییرات منعطف باشیم و خودمان را برای هر شرایطی آماده کنیم. آنچه که مرا به وجد می آورد این است که چگونه این کتاب با حجم کم می تواند اینگونه باعث رشد فردی شود. کتاب چهار شخصیت دارد. دو موش به نامهای اسنیف و اسکاری و دو آدم کوچک به نامهای هم و هاو. این چهار شخصیت همگی در یک ماز زندگی می کنند و غذای اصلی آنها پنیر است. اما هر کدام از آنها روشی متفاوت در جستجوی پنیر دارند. موشها که ساختار مغزی سادهای دارند، سعی میکنند بیشتر از غریزهشان برای پیدا کردن پنیر استفاده کنند. اما آدمها که با وجود قامت ریزه و کوچکشان، از مغزی بسیار پیچیدهتر از مغز موشها برخوردارند، در مسیر جستجوی پنیر، از باورها و افکاری استفاده میکنند که هیچ موشی تا به حال به فکرش نیفتاده است. فکر میکنم لذتبخشتر است که خودتان این کتاب را بخوانید.
اگر این کتاب را مطالعه کرده اید، اسپنسر جانسون کتابهای دیگری هم دارد: