*** در فیلم اتاق فرار،یک جایی از آن شش نفری که وارد بازی شدند فقط دو نفر هنوز زنده مانده بودند و در هر اتاقی که گذرانده بودند یک نفر مرده بود و وحشت مرگ همه ی وجود آن دو نفر باقی مانده را گرفته بود...یکی از آن دو نفر دختر دانشجویی است که از قضا دختر نخبه ای است.
اوایل فیلم یک سکانسی را آدام روبیتل نشانمان می دهد که استاد همان دانشجو یک حقیقت علمی را از عمق جانش میگوید : اگر میخواهی چیزی را کنترل کنی اول باید آن را مشاهده کنی.
اتاق پنجم، آن جا که جان دادن 4 نفر قبلی امید چندانی برایشان نگذاشته، ناگهان آن جمله مثل روشنی دم سحر، مثل نور رعد و برق در هوای ابری، مثل هر چیز جان بخش و گوارای دیگری یاد تیلور راسل می آید...
و وقتی اطرافش را با دقت بیشتری میبیند ، دور تا دور دوربین های مدار بسته است که تمام زوایای اتاق ها را مشاهده میکند.
تا الان همه دقت و تمرکز شان روی پیدا کردن نشانه ها و باز کردن قفل ها بود، تا الان هم قفل ها را باز کرده بودند اما همیشه انقدر دیر شد که یک نفر مرد...
از اینجای قضیه آن شب تاریک و جان فرسا کمی روشن می شود و امید هر لحظه پر رنگ تر. وقتی تمام زورش را میگذارد که دوربین های مدار بسته را از بین ببرد. تا دیگر توان مشاهده را از کنترل کننده های این اتاق های مرگ بار بگیرد.
*** توی کنترل سیستم های دینامیکی هم این قضیه هست که اگر قصد کنترل کمیتی را دارید، اول باید سنسور بگذارید و مقدار آن را در هر لحظه بدانید. آن وقت است که میتوانید بگویید چقدر کم یا زیادش کن تا به مقدار مطلوبم برسد و در واقع کنترلش کنید.
*** این حقیقت را خودم هم تجربه کردم، چند وقت پیش یک سریالی میدیدم که یک زنی که خیلی بر و رو دار و خوش اندام بود، از روتین های زندگی اش این بود که هر روز، دفترچه و خودکار ومتر خیاطی اش را برمیداشت و دور تا دور بدنش را اندازه میزد. دور کمر، دور بازو، دور ساق ...
به نظرم کار جذاب و زنانه ای آمد که دوست داشتم انجامش بدهم. رفتم از انقلاب یک دفترچه کوچک و بامزه خریدم و هر روز متر و ترازو را آوردم و خودم را اندازه زدم. مدت ها این کار را انجام دادم. شاید 2 سال شد. اتفاق جالبی که افتاد این بود که روند اندازه ها کاهشی بود . بعد از دو سال 3 سایز کم کرده بودم. نا خود آگاه و بدون اینکه به زور به خودم اجبار کنم. مثلا بعد دو ماه دیدم که دارم کمتر غذا میخورم. بعد تر دیدم که رفتم پیش دکتر تغذیه و رژیم غذایی گرفتم. و بعد ترش ساعت ها در روز پیاده روی میکردم و واقعا بعد هر 6 ماه به اندازه های هدفی که مطلوبم بود رسیده بودم.
*** هر چه را میخواهی کنترل کنی، اول باید مشاهده کنی...!
* این را در تجربه های دیگر هم داشتم اما خلاصه اش همین است. آن چیزی را که میخواهی تغییر دهی اول باید خووووب نگاهش کنی، آن وقت خودت میفهمی باید چه کار کنی.
* اگر از رابطه تان چیزی هست که اذیت تان میکند خوب خودتان و طرف مقابلتان را بشنوید، ببینید، بررسی کنید.
* اگر مدل سیستم تان نتایج خوبی نمیدهد خوب رفتارش را نگاه کنید، ببینید کجا دارد چه می شود.
* اگر دنیا بر وفق مرادتان نیست، اول دنیا و بعد خودتان را خوب نگاه کنید که ببینید رفتارش کجا آن چیزی که شما فکر میکنید نیست و حقیقت اتفاق را بشناسید، آن وقت راه حل را راحت پیدا میکنید.