آغوشش، آری آغوشش تنها مکان امن دنیاست من این را درست در زمان سیل شیراز در حافظیه فهمیدم. شهر به هم ریخته و مردمان وحشت زده بودند اما ما در حافظیه بودیم، عطر باران در در بین درختان می وزید و سنگ فرش های شسته شده برای میزبانی ما آماده بودندبا اینکه اوایل صمیمیتمان بود و ترس از جدی شدن رابطه داشتم اما سرم را روی شانه اش گذاشتم و دستش را در بین دستانم حلقه کردم و به صدای باران دل دادم، چشمانم را بستم و دیگر واهمه ای از اینکه چه خواهد شد را نداشتم .چشمانم را که باز کردم همانجا پی برم که آغوشش آری آغوشش ...