امروز خبر رسید کارگر کارخانه مون و همسرش در اثر ابتلا به کرونا فوت کردند کل روزمون خراب شد لحظه ای فکر کردن به تنهایی و درد بچه هایشان منو رها نمی کنه. یادم هست کلاس دوم بودم پدرم چند روزی به خاطر عمل زخم معده بیمارستان بستری بود، ترس و اضطراب اون روزهام رو هنوز به یاد دارم .حالا این سه کودک مضطرب و تنها روزهایشان را چگونه سپری خواهند کرد؟
در این اوضاع تحریم و سرکوب که خبری از تغذیه سالم و دارو آموزش و امنیت نیست چگونه این بچه ها بزرگ خواهند شد؟دنیای کودکی شان احتمالا چیزی جز فقر و تنهایی نخواهد بود .
ما بهترین سال های جوانی مان را صرف فکر کردن به برآوردن نیازهای مالی و اندک تلاشی برای پیشرفت میکنیم و خبری از شادی و لذت بردن و تفریح در زیست روزانه مون نیست و وجودمان پر از خشمی است که چرا از حقوق طبیعی انسانی مان برخودار نیستیم .حالا من از جانب خودم ( بدون قضاوت نگرش و نحوه زندگی دیگران)به عنوان یک زن در این کشور آشفته و سرکوبگر چرا باید فکر کنم که روزی کودکی رو که احتمالا بیشتر از هرچیزی در این دنیا دوست خواهم داشت وارد این جامعه کنم؟
نمیدونم در این شرایط چه کمکی از دستم بر میاد من ذاتا زن گیج و پر از سوالی هستم اما شما اگر میدانید و میتوانید دست یکی دیگر را بگیرید حتی به نشانه همدلی.
●نغمه●مرداد۱۴۰۰●