روز چهارم: هیچ وقت دیگر کدوحلوایی گیرم نمی آید، اشتباه کردم باید همنجا برای آذوقه هی می خریدم...
کلیدواژه های یاداشت شده: پارک جنگلی بوجاق- بی هدف فقط رفتن- دریا زیباکنار
در صبح روز چهارم، زودتر باید بیدار می شدیم. به دلیل اینکه معمولا جا در پارک ها خیلی کم گیر می آید، هرچه زودتر بروید جای بهتری پیدا می کنید و به ترافیک کمتری می خورید. و همینطور هم شد! ما جای خوبی پیدا کردیم. اما می دانید نمی شود جلوی فامیل آهنگ گوش کرد و با حال و هوای خودت باشی دیگر، به همین دلیل من و دختر دایی ام زدیم به دل طبیعت. راستش خیلی دنبال جای ایده آل یا به قول آدم های خیلی خارجی VIP 1گشتیم. اما همچین جای وجود نداشت. من هر جای را می دیدم که سبز است می گفتم که بریم. اما از نزدیک که می رفتیم یا گاوی در نزدیکی آنجا را دستشویی اشتباه گرفته بود، یا گل های خیلی خوشگل 2آنجا بود، یا سبزه اش آنقدر کم بود که باید تقریبا روی خاک می نشستیم. بعد برگشتیم و جوج زدیم به رگ! اما این دفعه همراه حسنا خانم، همسرشون و مادرم رفتیم. تا جایی رفتیم که آنها دیگر خسته شدند و گفتند اگر ما می خواهیم می توانیم برویم. ما هم از خدایمان همینطور رفتیم و رفتیم! آنقدر رفتیم که فقط می دانستیم امیدمان به گوشی مامانم که در دست من بود است. نمی دانم اسمش را چی می گذارید ولی شارژ گوشی چندان زیاد نبود. بعد از اینکه دختر دایی ام آهنگ هایش تکراری شدند، من پیشنهاد دادم آهنگ های که تک و توک در گوشی مادرم دارم را پلی کنم. مگر پیدا می شدند؟ 10 بار لیست آهنگ ها را بالا و پایین کردم تا پیدایش کنم. آخر مشکل اینجاست یک گزینه ی در گوشی مادرم فعال است که ویس ها را هم دانلود می کند! حالا می فهمید من چقدر بدبخت بودم. بعد جای کشید که دختر دایی ام دید، هیچ جای را نمی شود پیدا کرد گفت یک گوشه کناری دیگر فرقی ندارد آنجا چه باشد3بنشینیم یا دراز بکشیم.
ما در نمی دانم کجا دراز کشیدیم و گالری مادرم را زیر و رو کردیم. ناگهان سایه ی بر روی ما افتاد. من در ابتدا نفهمیدم. و این طبیعی بود که وحشت کردم. پسر دایی ام مانند ارواح بالای سرمان ایستاده بود. ناگهان سرو کله ی دایی و زن دایی ام پیدا شد. من در عجب ماندم که چگونه ما را پیدا کردند. همین گونه می رفتیم و حرف می زدیم. ناگهان دایی و دختر دایی ام گازش را گرفتند و تند تند رفتند اما من ، زن دایی و پسر دایی ام از منظره لذت بردیم.
یادم است وقتی آنها را دیدم یه همچین مکالمه ی داشتیم:
نغمه: " چطوری ما رو پیدا کردین؟"
دایی:"همینطوری اومدیم."
نغمه:" یعنی هیچ سرو صدای مثلا راه ننداختین؟"4
زن دایی:" نه خیلی ریلکس اومدیم ، آرامش مون رو هم حفظ کردیم."
بعد از آن پیشنهاد کردم آنقدر دور برویم که به آن خانه ی های که در دوردست هستند هم سری بزنیم. اما حیف دیگر پایش را نداشتیم5.
در راهمان چون نزدیک بود یه سری هم به دریا زدیم. آنجا خواستیم قایق سوار بشویم، اما همان لحظه ناگهان آقای نمی دانم چی چی گفت و همه شون گفتن آره. خلاصه یهو رفتن گفتن فردا می آیم. ما هم رفتیم دستشویی! دستشویی اش این سر نبود آن سر دنیا بود. مال خانم هایش آنقدر بو می داد که همه، حتی خانم ها هم به مردانه می رفتند. اما من نرفتم. می دانید خیلی دستشویی که نداشتم، زشت هم بود که به دستشویی آقایان بروم. به همین دلیل منتظر ماندم. و آنجا مزه ی بهشت واقعی را چشیدم. یک نان حلوایی ، مال خود شمالی ها که نمی دانم اسمش چیست می خورند. من هم خریدم. عالی بود. دوتا خریدم، اول به همه تعارف کردم و بعدش یکی رفتم دوباره خریدم چون تقریبا تمام شده بود. حاضرم هرروز بخورم این نان خوشمزه را! ای روزگار!
با ماشین برگشتیم اما چنان ترافیکی شد که برایتان نگوییم. حالا نکته ی ماجرا اینجاست. تا به حال توی دولاین کسی سه لاین کرده است؟ یعنی یک لاین دیگر را هم اشغال کرده است تا بتواند توی ترافیک زودتر به مقصد خود برسد. خلاصه دایی ام هم گذاشت پشتش و همه ی سه لاینی ها را دعوا می کرد. تازه در ماشین هم بحث فلسفی کردیم!
نمی خواهم طولش بدهم . اما بالاخره سر بر روی بالشت گذاشتیم. و خوابمان برد!
_____________________________________________________________________________________________
1-VIP مخفف Very Important People به معنای آدم های خیلی مهم به کار برده می شود.
2-دختر دایی ام می گفت نباید روی گل های زیبا بنشنیم. من هم چاره ی جز اطاعت کردن نداشتم! آخر نمی شد حالا گل ها یک جای که جای خوب برای نشستن نباشد برویند؟!
3- او هنوز هم مصمم بود اگر گلی ببینیم باید جای دیگر بنشنیم.
4-دقیقا یادم نمی آید جمله ام چی بود، ولی منظورم این است که مثلا داد نزدین:" نغمـــــــــه کجایییییییییییی؟" چون اگر من بودم این کار را می کردم.
5-این اصطلاح از جانش را نداشتیم برگرفته شده است، فقط به این معنا که دیگر جانی در پایمان نبود و پایمان نمی کشید فلان کار را انجام دهیم.