نغمه رستگار
نغمه رستگار
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

روز بیست‌و‌چهارم : پنجره را باز کن!

••

Day 24 . Open the windows!

••

اولش که موضوع چالش امروز رو دیدم، گفتم حالا فقط باید یعنی به پنجره فکر کنم؟

بعد که گذاشتم تو پس‌زمینه‌ی ذهنم بمونه و کارهای دیگه‌ام رو کردم، دیدم چقدر به‌موقع بود باز کردن پنجره‌ها!

••

برای باز کردن پنجره و ورود هوای آزاد و‌ گردش هوا (و انرژی به‌نظر من)، که خب یدِ طولایی دارم و‌ معروفم. اما امروز اومدم استعاری دیدمش.

••

مگر جز اینه که هروقت حس می‌کنم هوا سنگینه به قول خودم، در هر فضایی که باشم پنجره رو باز می‌کنم و می‌ذارم که بچرخه هوا؟ مگر جز اینه که باور دارم حال‌و‌هوا ثابت نمی‌مونه و باید ‌بچرخه؟ خب حالا چرا فکر نکنم گاهی باید پنجره‌های ذهنم رو باز کنم؟

ذهن هم مثل هر فضای عینی دیگری، اگر چه شاید دیده نشه، اما احتیاج داره به این‌که گاهی سبک شه، تکونده شه، هوای تازه واردش بشه و هوای سنگین ازش بیرون بره.

چه فکرهایی هست که گاهی واقعا سنگینمون می‌کنه و خسته! شاید باید بذاریم هوا بخوره سرمون؛) باید پنجره رو باز کنیم، زاویه دیدِ همیشگی‌مون رو شاید با دیدنِ اتفاقاتِ پشتِ شیشه بتونیم تغییر بدیم. بتونیم چیزهای متفاوتی ببینیم.

••

حالا حتی پنجره هم می‌تونه استعاره باشه. روایتِ ما در تصویرمون روی هر شیشه‌ای تو این‌شهر، تصویرمون در هر آینه‌ای، انعکاس تصویرمون در هر پدیده‌ای و مشاهده‌ی کنش و واکنشمون..

••

پنجره برای هر کدوممون می‌تونه تعریف متفاوتی داشته باشه، اما اون‌چیزی که می‌شه سرش به اتفاقِ نظر رسید، الزامِ باز کردن زاویه دیدمونه به‌گمونم.

••

گر چه اولش فکر کردم باز کردن پنجره‌ دیگه چه چالشیه، اما الان که دارم می‌نویسم فکر می‌کنم که از قضا تلنگر به‌جایی بود. شاید بهتره پنجره‌هایی رو که برام عادت شده، ببندم و پنجره‌های جدیدی رو باز کنم.

••

شاید هم لازم بود به‌همین‌بهانه امروز تو بیشتر شیشه‌های این‌شهر تصویر نغمه و اتفاقات پشت‌سر و پیشِ روش رو ببینم. :)

چالش سی‌روز زندگی مینیمالمینیمالیسمزاویه دیدتغییر
پرسه‌نگار معاصر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید