کوتاه سخن این که بازیها هر چه بزرگترند پیشبینیپذیرترند.
با ذکر یک نکته، زمان بازیهای بزرگ نیز بزرگ است.
همچون ظلم.
ظلم هر چه بزرگتر ناپایدارتر، ستم هرچه گستردهتر رو به زوالتر، انسان هرچه دروغگوتر سستتر و ضعیفتر.
چه کنیم؟
چه باید کرد در جایی که همه «من» های بزرگ و عزتمند و توانمند میخکوبند و توان قدم از قدم برداشتن ندارند؟
چه باید کرد وقتی که هر پردهای فرو میافتد درکنار هر حقیقت خوبچهرهای صورتک زشت کریهی نیز نمایان میشود؟
چه باید کرد وقتی دروغهای عظیم به درازنای قرنها کشیده میشوند؟ که وقتی درست مینگری همان دروغ، همان پلشتی، همان فریب و همان نیرنگ است و همان پرِلاشخور؟ همان لاشخورانی که در دهلینو بر سر کشتگان نشسته بودند و به مردارخواری مشغول، همان دهلی که از میان رفت تا دهلی نوی برپا شود. که دروغ های زمانه چیزی اند مثل بازی الفاظ، که باید واژگونه اش کرد تا درست بخوانی، مثل حق بشر، بشری که جزوی از تلفات جانبی است، که حقی برایش نیست. مثل حق تمامیت ارضی کشورها، که چهره بزککرده چندشآورش مثل قیافه زشت جوکر است با آن ماتیک پهن قرمز، قرمز به خون مردم، به خون مردمان. که اگر حاکمیت سیاسی بر وفق مراد صاحبان لاشخوران نباشد کشتیهای توپدارشان به قلب مردم، مردان و زنان و کودکان نشانه رفته است، البته با پرچم سیاه استعمار حق بشر، حق بشری که جزوی از تلفات جانبی است.
تمام خواهد شد، تمام میشود.
با همه تلاشهایی که شده که ندانیم آنچه که برما گذشته، میدانیم و تاریخ را در هزارهها خواندهایم و میخوانیم. ما وارثان تلاش مهانیم و نه خردی کهان. ما خود مهانیم، ما خود سیمرغیم، ما خود، سی مرغیم.
هرصبح طلوع میکند، به امید ما، به امید قدمهایی که با خرد بر پهنه زمین و ایران زمین برمیداریم، با دستی که دستان خداوند را گرفته و دست دیگری که دست هموطنی را می جوید تا بگیرد و از خاک برخیزاند، دست تاکی که بر سر دیوار راست شود، دست کبوتری تا مرهمی بر بالش نهاده شود، دستی به مهر.
ایمان بیاوریم به فصل مهر....